من خیرالله هاشمی وصیتنامه خود را به این شرح مینویسم.
با سلام به پدر و مادرم و خانوادهام، پدر و مادر مهربان، امیدوارم که خداوند به شما تحمل هر گونه غم و اندوه را بدهد و از این که مرا از دست میدهید، هیچگونه ناراحتی به خود راه ندهید و همانگونه که حسین(علیه السلام) و مادر اکبر تحمل کردند که جوان عزیز خود را از دست بدهند، شما هم تحمل کنید و تو مادرم، شیر خود را به من حلال کن و اما تو همسرم، هر گونه ناراحتی و رنج را که در دوران زندگی با من کشیدی و تحمل کردی، ببخش. امیدوارم که بعد از من هم تحمل کنی و فرزندم را خوب تربیت کنی. من سعادت نداشتم که فرزند خود را ببینم؛ ولی از تو همسر باوفا و از پدر و مادرم میخواهم که در تربیت او بکوشید و مبلغ چهار هزار و پانصد تومان پول از شکرالله نجمی طلب دارم و هفتصد تومان به علی خواهرزادهام، بدهکارم، بدهید و بقیه را در تربیت فرزندم مصرف کنید.
دوباره با سلام به همسرم، از او خواهش میکنم که من مهریه او را چون وضع مالی خوبی نداشتم، نپرداختم، عاجزانه تقاضا دارم که برای خدا به این بنده گنهکار حلال کند و مزد خود را از سرور شهیدان، امام حسین(علیه السلام) بگیرد و مبلغ نهصد و هشتاد و پنج تومان پول هم همراه خود داشتم که به دست برادر فیضآبادی دادم. شما برادرهای عزیز به دست خانوادهام در اراک، گلشنآباد، به دست شکرالله هاشمی بدهید و همه شما را به خدای شهیدان میسپارم.
شهید خیرالله هاشمی در اولین روز از آذرماه سال 1336 در روستای گلشنآباد از توابع شهرستان اراک متولد شد. در 7 سالگی به مدرسه رفت و تا کلاس ششم در زادگاهش درس خواند. پدرش میگوید:
از نوجوانی ایشان را به تهران برای کار فرستادیم که از بابت درس، خیلی نگران بود. در تهران شاگرد گچ کار و در عرض یک سال، گچ کار و گچبر نمونه شد. در سال 1356 به درس خواندن در دوره شبانه پرداخت و امتحان داد و در اول راهنمایی قبول شد. دوره مبارزه مردمی علیه طاغوت شد و مدرسهها بسته شد، ایشان در تظاهراتها شرکت میکرد. او عاشق امام(قدس سره) بود و اعلامیههای ایشان را پخش میکرد.
شهید هاشمی خیلی خوشاخلاق بود و اهل مطالعه و اسلام و روشنگری. چندین کتاب از کتابهای آقای مطهری و دکتر شریعتی به نامهای مختلف دارد و به اضافه چندین کتاب مذهبی که در خانوادهمان موجود است، همیشه مطالعه میکرد و مقلد امام خمینی(قدس سره) بود و ولایتفقیه. شهید هاشمی در سال 1356 در محلات به گچ کاری مشغول بود و هر هفته در تظاهرات قم شرکت مینمود و اعلامیه پخش میکرد و از محلات نوار آقا را که در نجف اشرف سخنرانی کرده بود، توسط یک استوار به نام عباس همتی گرفته بود و به ده آورد و توسط بلندگوی مسجد، چندین بار این نوار را پخش کرد که برخی از او و برادرش شکایت کرده بودند و چندین باز از پاسگاه شازند ما را خواسته بودند که اگر انقلاب پیروز نمیشد، همان موقع دژخیمان رژیم، شهید هاشمی را دستگیر میکردند.
بسیار مهربان بود و همگی از دست شهید رضایت کامل داریم و همیشه پشتیبانی خود را از ولایتفقیه میگفت. شهید اولین کسی بود که عکس آقا را از محلات آورد و در مسجد زد با مقداری اعلامیه که چون مردم ده آنقدر آگاهی نداشتند، خیلیها با رفتار شهید نگران میشدند و میگفتند: این عکس را بردارید که باعث ویرانی این ده میشود؛ ولی او هیچگونه باکی نداشت. علاقه بسیار به امام(قدس سره) و روحانیت مبارز داشت و مردم را هم ارشاد میکرد.
جنگ که شروع شد عضو بسیج بود، چون احساس مسئولیت میکرد، به جبهه رفت و به آرزوی خود رسید و علاقه بسیار به سپاه داشت و میگفت: موقعی که از جبهه برگردم، به سپاه خواهم رفت. وقتی که منافقین را میدید و آدمهای گمراه که از روی نا آگاهی به ضرر اسلام کار میکردند، بسیار رنج میبرد.
او با گروه اعزامی از شهر اراک برای شرکت در عملیات مطلع الفجر به گیلانغرب رفته بود و در گردان امام حسن(علیه السلام) از سپاه گیلانغرب خدمت میکرد که در بیست و پنجم آذرماه سال 1360 در ارتفاعات شیاکوه به شهادت رسید. پیکر مطهر شهید در زادگاهش به خاک سپرده شد. از او یک پسر به یادگار ماند که بعد از شهادتش به دنیا آمد.