بسمهتعالی
وصیتنامه اینجانب حسین کاشفی آشتیانی دارای شناسنامه شماره 107.
سلام بر امام امت(7)، سلام بر شهدای جنگ تحمیلی حق علیه باطل، سلام بر شهدای بدون دست و پای بمب بارانهای اخیر و بالاخره سلام بر پدر و مادر مهربانم.
پدر و مادری که سالهای سال زحمت بنده را کشیدهاند و سلام بر همسر گرامیام و دو فرزندم نفیسه و رضا. به عرض شما پدر و مادر مهربانم و خانواده و اقوام دور و نزدیک! کسی بنده را مجبور به اینکه بیا برو جبهه، نکرده است. بنده با کمال میل داوطلب شدهام تا انشاءالله دین خود را یاری کنم.
تا آنجا که یاد دارم به کسی بدهکار نیستم و اگر کسی طلبی از این حقیر دارد، به خانواده مراجعه کرده و طلب خود را بگیرد از یک ریال یا 1000 تومان و راضی نیستم زیر دین کسی باشم و همچنین اگر خداوند تعالی شهادت را نصیب کرد، راضی نیستم یک ریال سپاه و هیچ یک از ارگانهای انقلاب خرج کنند. مقداری پول در بانک دارم از آن پول استفاده کنند و چون کارمند دولت میباشم فقط طبق روال بهداری عمل نماید و راضی نیستم یک شاهی از بنیاد شهید به خانوادهام بدهند.
دیگر عرضی ندارم جز سلامتی رهبر انقلاب پدر و مادر و خانواده خود و خواهشی که از ملت آشتیان دارم فقط مقداری وجدان به خرج دهند (در مورد گرانفروشی...).
مادر عزیزم! یادت باشد اگر من نزد شما عزیز هستم، همسنگرها هم نزد پدر و مادر و خانواده خود عزیز هستند. من میروم تا انشاءالله راه کربلا به زودی باز شود. باز تکرار میکنم کسی بنده را به زور یا به اجبار نفرستاده جبهه و برادر عزیزم محمد آقا انشاءالله حالت خوب باشد. حواسم نبود تا در سطر نامه از شما نام ببرم، امیدوارم خوب و سلامت باشید... .
شهید حسین کاشفی متولد آبان ماه سال 1336 در شهر آشتیان بود. بر خلاف عقیده عدهای که پاییز را فصل خزان و پایان میدانند، او پاییز را عاشقانه دوست داشت و جلوههای مختلف آن را با حس ظریف کودکانهاش ترسیم مینمود. این کودک خوشقریحه دوره دبستان و راهنمایی خود را در زادگاهش به پایان رساند.
از نوجوانی تشنه خدمت به خلق خدا بود. از هر فرصتی برای کمک به مردم استفاده میکرد. خدمت سربازیاش که تمام شد، در بهداری آشتیان شروع به کار کرد. در بحبوحه انقلاب دست یاری در دست مردم گذاشت تا نهضت اسلامی به پیروزی رسید. در همان سال با همسری مؤمن ازدواج کرد و ثمره ازدواجش سه فرزند است.
از روزی که جنگ تحمیلی شروع شد، در امداد و نجات مصدومین و مجروحین دفاع مقدس و بمبارانهای شهری یار و مددکار مردم بود و برای کمک به خلق خدا از هیچ کوششی فروگذار نبود. با این حال نیاز به خدماتش را در جبهه احساس کرد. او میدانست در مناطق عملیاتی میتواند مثمر ثمرتر باشد. لذا لباس رزم بسیج پوشید و به عنوان امدادگر در گردان ولیعصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) عازم جبهه شد. او مردی مذهبی با اعتقادات قوی بود و از شهادت در راه خدا هراس نداشت. به همین دلیل در دوران حضورش در منطقه عملیاتی برای شرکت در عملیات همیشه مهیا بود. هر لحظه سخن امام علی(A) را با خود تکرار میکرد که فرمودهاند: مرگ خواه ناخواه به سراغ آدمی میآید پس چه بهتر که در میدان نبرد و در راه حق باشد. با این تفکر بود که به آرزوی قشنگش رسید و در بیست و هفتم اردیبهشتماه سال 1367 در ارتفاعات ریشن عراق در پی درگیری با سربازان بعثی عراق به شهادت رسید. او را در گلزار شهدای آشتیان به خاک سپردند.