به نام خدا و با سلام و درود به رهبر کبیر انقلاب اسلامی امام خمینی(قدس سره) و با سلام به شما رزمندگان اسلام و با سلام به پدر عزیز امیدوارم که هیچگونه ناراحتی نداشته باشی. پدر جان تو را خیلی اذیت کردم امیدوارم که من را ببخشی و مادر جان امیدوارم که خدا به تو صبر بدهد که در این دنیا بتوانی با تمام سختیها بسازی. مادر جان من تو را خیلی اذیت کردم امیدوارم که مرا حلال کنی. مادر جان خودت میدانی که من خیلی پدر را اذیت کردم، امیدوارم که او من را حلال کند. پدر جان به خدا من هیچ پدری را مثل تو ندیدم خیلی شرمندهام امیدوارم که من را ببخشی.
پدر جان و مادر جان وقتی که در سنگر نشستم همیشه به فکر شما بودم که چقدر پدر و مادر خوبی داشتم چرا آنقدر شما را اذیت میکردم. پدر و مادر جان نمیدانم چگونه از شما معذرت بخواهم. پدر و مادر جان امیدوارم که خدا به شما صبر دهد. مادر جان از طرف من از برادر عزیز حلالیت بخواه چون او را خیلی اذیت کردم. امیدوارم که من را حلال کند و از طرف من از تمام خواهرانم هم حلالیت بخواه چون آنان را خیلی اذیت کردم ... از طرف من از فامیل و تمام همسایگان حلالیت بخواهید. مادر و پدر جان که از جانم عزیزتر هستید، برای من دعا کنید و یک خواهش دیگر از شما دارم و آن این است که هر چقدر توانستید برای من روزه و نماز بگیرید چون من خیلی احتیاج به نماز و روزه دارم. دیگر عرضی ندارم جز سلامتی شما امیدوارم که بعد از من زندگی خوشی داشته باشید. دوستدار شما، محسن هاشمی.
خدا نگهدار. خدایا خدایا تا انقلاب مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) خمینی(قدس سره) را نگهدار. امام(قدس سره) را دعا کنید. برای سلامتی امام(قدس سره) صلوات.
شهید محسن هاشمی ملایر در یازدهم آذرماه سال 1348 مصادف با بیست و یکم رمضان در خانوادهای مذهبی و متدین در شهرستان اراک، دیده به جهان گشود وی از همان روز تولد با نغمه زیبای اللهاکبر و اذان که در گوش او طنینانداز شد نوای عشق و جانبازی را آموخت و هر چه از زندگی او میگذشت بهوسیله پدرش که خود مسلمانی متعهد و معتقد و اهل نماز شب بود اسلام و واژه تشیع سرخ و حریم ولایت و امامت آشناتر میشد به شکلی که از نه سالگی روزه خود را میگرفته در ایامی که هنوز قلم تکلیف بر او گذاشته نشده بود. او تا کلاس پنجم ابتدائی تحصیل کرد و سپس در بازار کار مشغول شد. وی در کار جوشکاری و اسکلت ساختمان به مهارت درجه 1.5در شغل خود رسیده بود.
وی بسیار خوشرو و خوشاخلاق بود چهره پر تبسم و خندان او هنوز بعد از سالیان دراز از جدایی و فراق در یاد و خاطره دلسوختگان موج میزند و سراسر وجودش عشق به قرآن خدا و پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و اسلام ناب بود.
وی در اوقات فراغت به دیدار مستمندان و ضعیفحالان میرفت و از بیماران عیادت میکرد و در مجلس ختم دوستان و فامیل حضور فعال داشت در روزهای عاشورا هم دوش با دوستانش در مسجد سیدها به پذیرایی عزاداران سالار شهیدان میپرداخت.
همیشه به دیدار خواهران و برادر خود میرفت و کودکانشان را در آغوش گرم خود میفشرد و به کودکان محبت میکرد همیشه خندان و خوشرو بود. خلاصه این که همه فامیل او را دوست داشتند زیرا محبت و علاقه او به دیگران زبانزد خاص و عام بود به عنوان نمونه یکی از هزاران خاطره را یادآور میشوم ایشان هنگامی که در حدود سن چهارده سالگی به اتفاق تعدادی از کارگران مشغول جوشکاری اسکلت ساختمان بودند و هوا بسیار گرم بود. رفقا و همکارانش با عطر خوش ولایت و اسلام کمتر آشنا بودند با اصرار فراوان از او قول میگیرند که امروز تو به جمع ما ملحق شو و مثل ما روزه را بخور. بعد از اصرار زیاد محسن میگوید: باشد شما ناهار را درست کنید. موقع ناهار که میشود محسن میرود یک گوشه میخوابد.
دوستان و همکاران به سراغ او میروند و میگویند: باید روزه را بخوری چون قول دادی. محسن در جواب میگوید: من به شما گفتهام اما به خدا و خالق که نگفتهام روزهام را میخورم. خلاصه موفق نمیشود روزه او را بشکنند که شاهدان این قضیه در قید حیات و زندگیاند. این نمونهای از عشق و ارادت به اسلام او بود.
عشق به شهادت در وجود او موج میزد به طوری که او بارها به ستاد اعزام مراجعه کرد ولی به علت آنکه سن او کم بود به او جواب منفی میدادند. ایشان قبل از ورود به سربازی، دو بار از طرف هلالاحمر به جبهه جنوب اعزام شد. سپس به عنوان پاسدار وظیفه در لشکر مقدس 17 علی بن ابیطالب(علیهما السلام) در گردان ضد زره ذوالفقار مشغول انجاموظیفه شد و سرانجام در بیست و هفتم اسفندماه سال 1365 در منطقه شلمچه، به وسیله خمپاره رژیم خونآشام بعثی به شدت مجروح میشود به طوری که احشاء شکم دودست و دوپایش به شدت آسیب میبیند. بهوسیله هواپیما به بیمارستان امام خمینی(قدس سره) تهران منتقل و پس از بیست روز در سپیدهدم 16 فروردینماه سال 1366 در حالی که از تشنگی رنج میبرد در آغوش پدر و مادر مهربانش جان به جانآفرین تسلیم کرد. پیکر مطهر شهید در زادگاهش به خاک سپرده شد.[1]
1. به نقل از برادر شهید، با اندکی تغییر.