هنوز هم وقتی روضه یا تعزیه حضرت علیاکبر(A) را میخوانند، دلم آشوب میشود و انگار که نوحهای در وصف من و جوانم خوانده شود، اشک از چشمانم جاری میشود. خوب میدانم که راه خود را پیدا کرده بود و برای رفتن از جان گذشته بود. خوب میدانم که رفتنی بود و بال و پر پروازش را گشوده بود. خوب میدانم که دنیا برایش قفس بود چرا که راه رسیدن به آسمان را یافته بود و فرصت پرواز برایش میسر شده بود. حق را از نا حق تشخیص میداد و در نبرد بین حق و باطل در جبهه حق قرار گرفته بود. اما با تمام این مسائل، باز هم وقتی دلم هوایش را میکند کوهی از آتش در سینهام زبانه میکشد و اشک چون سیلابی بر صورتم جاری میشود. مادر بودن یعنی همین یعنی یک دنیا عشق که کسی را یارای درک آن نمیباشد و تنها در نوحه حضرت علیاکبر(A) این دل آرام میگیرد. یادش میافتم و ذهنم به عقب بر میگردد.
دومین روز تابستان سال 1350 بود که در راسفیجان روستایی از توابع ساوه فرزندم به دنیا آمد، نامش را علیاکبر گذاشتیم. انگار از همان زمان هم فهمیده بودیم که راه علیاکبر(A) را در پیش میگیرد و در کربلای ایران در مقابل یزید زمان سینه سپر میکند. کمکم در دامنم رشد کرد و بزرگ شد. خندهها و گریههای کودکانهاش و شیطنتهای زمان بچگیاش در ذهنم ثبت شده و شیرینترین خاطرات زندگیام را میسازد. از نظر من زیباترین و خوشروترین فرزند دنیا بود. کمکم زمان رفتن به مدرسه برایش فرا رسید و قدمهای کوچکش را برای رفتن به دبستان برداشت. با هوش و دوستداشتنی بود و خوب درس میخواند اما امکانات روستا زیاد نبود و علیاکبر فقط تا سوم راهنمایی درس خواند و پس از آن نتوانست ادامه تحصیل دهد.
زمان کودکیاش با انقلاب مصادف شد و پس از انقلاب مردم این سرزمین حکومتی به رهبری حضرت امام(7) داشتند که حرفش حجت بر مردم تمام میکرد و به جهانیان نشان میداد که مردم ایران زیر بار ستم زندگی نمیکنند. اما دیری نپایید که صدای پای جنگ در گوش این سرزمین طنینانداز شد و برگی جدید از تاریخ را برای مردم رقم زد. خاک وطن مورد تجاوز بیگانگان قرار گرفته بود. بیگانگانی که با تمام وجود سعی در ویرانی این ملک داشتند و تمام مستکبران جهان از آنها حمایت میکردند. اما غیوران ایران در مقابل آنها صف کشیدند و یکی از این غیورمردان، پسر من علیاکبر بود که در صف دلاوران قرار گرفت.
و به صورت داوطلبانه در لباس بسیج گردان ولیعصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) از لشکر 17 به جبهه شتافت و پس از 5 ماه در چهاردهم بهمنماه سال 1365 در عملیات کربلای 5 در خاک شلمچه به رسته کربلائیان پیوست و در راه علیاکبر(A) قرار گرفت. پیکرش در بهشت رضای پرندک در کنار برادر شهیدش سیدحسین آرام گرفت.