اینجانب، حسن یساولی، دارای شماره شناسنامه 63 صادره از حوزه 18 اراک فرزند حیدر ساکن ده نو؛ من برای دفاع از انقلاب مقدس اسلامیمان و حفظ مرزهای کشور به جبهه جنگ علیه کفار و یزیدیان که از طرف خائنین و مزدورانی چون صدام یزید و شاه حسین و شاه خالد تحمیل شده است و با انقلاب اسلامی مقابله میکنند، اعزام شدهام و در این راه از بذل و بخشش جان و مال خود کوچکترین ذرهای دریغ نداشته و ندارم و با کمال میل، همهچیز خود را در راه خدا و احیای سنتهای الهی خواهم داد و تا آخرین قطره خون ناقابل خود، علیه دشمنان و مزدوران انقلاب عزیز و مقدسمان خواهم جنگید تا به کمک برادران سلحشور و جان بر کف مؤمن و متعهد زمینه ظهور مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را فراهم نماییم و باید جان خود را که امانتی الهی است، استفاده صحیح و در راه رضای خدا فدا کنم و مسلماً جان خود را در راه تحقق اهداف اسلام و قرآن و زنده برپاداشتن اسلام خواهم داد.
من آرزو و امید دارم و از خدا خواستارم که هرگز در بستر رختخواب نمیرم، بلکه در راه رضای خدا فدا شوم؛ یعنی به لقاءالله بپیوندم. « أَنَّ الْقَتْلَ لَنا عادَهٌ وَ کَرامَتَنَا الشَّهادَهُ » کشته شدن در راه خدا عزت است و شهادت کرامتمان.
آری آنهایی که خط امام(قدس سره) را با آگاهی و روشنبینی و واقعبینانه باز یافتند، در راه معشوق خویش در سرزمین پهندشت کردستان و غرب کشور عزیزمان، با خون خود، پایه و اساس نظام جمهوری اسلامی را تداوم بخشیدند و سوی عرش والا و به ملکوت الهی پرواز نمودند؛ پس در این مقطع از زمان این مسئولیت سنگین را به عهده ما نهادند تا سلاحشان را بر دست گیریم و به فرمان امام(قدس سره) که فرمودند:
من از جوانان عزیز میخواهم که در یک دست قرآن و در دست دیگر سلاح گیرند و بر قلب دشمن یورش برند. و گوش به فرمان امام(قدس سره)، فرمانده کل قوا بودن، این خط را انتخاب کردم، خط سرخ شهادت. آری، شهادت افتخار است در راه الله و برای پیاده کردن قانون خدا از همهچیز باید گذشت؛ زیرا دشمنان داخلی و خارجی از همه جهت، چه نظامی و تبلیغاتی و سیاسی و اقتصادی مجهزند و ما چارهای نداریم، جز جنگیدن و ایثار کردن. با تمام توان در مقابل همه آنها بایستیم و شاهد شهدای بسیار باشیم؛ ولی بالاخره به قول امام(قدس سره) چون حقیم و حق پیروز است، پیروزیم. آری، سلحشوران اسلام، با عملیات خویش طلوع فجر آزادی قدس عزیز را نوید میدهند. همهچیز ما برای خداست، طبق این آیه شریفه که میفرماید: ( قُلْ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ ).[1] بگو ای پیامبر، همانا نمازم و زندگیام و مرگم برای خدا و پروردگار جهانیان است. بارالها، تو آفریننده آسمانها و زمینی، تو دانای به غیب و شهود هستی. تو بخشنده و بخشاینده هستی، خدایا تو قیوم و توانایی و از هر عیب مبرا و مصفایی، به تو زیبا ملک خدایی، پروردگارا، من با تو عهد و پیمان بستهام که در دنیا گوش به فرمان تو باشم. شهادت بر یگانگی و توحید تو میدهم، گواهی میدهم که جز تو خدایی نیست، تو یگانه و بیهمتایی، تو یکتایی که شریک نداری. اقرار میکنم که حضرت محمد(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) پیامآور تو و هادی و راهنمای تو در میان امت است. گواهی میدهم که بهشت و جهنم حق است و موجود میباشد و اقرار میکنم که بعث و حشر و حساب و کتاب و میزان و صراط حق، برقرار است. اعتراف میکنم که قرآن، کلام توست که برای مردم دنیا به زبان پیغمبرت نازل فرمودی. بارالها تو حقی و حق روشن و آشکار و قرآن، فرمان و برنامه راه دنیا با آخرت است.
ای خدایی، که در شدتها و گرفتاریها ذخیره و پشتیبان من هستی، ای ولینعمت من و رازق من، که احتیاجات مرا قبل از من فراهم ساختهای و به من ارزانی داشتهای، ای خدای من، پدر و مادر و اجداد و معلمان و مربیان مرا لحظهای حتی به قدر چشم بر هم زدن به حال خود وامگذار، بارالها، عهد و پیمان مجدد مرا در کارنامه من در قیامت حفظ فرما. خدایا، پدر و مادر و خویشان و آشنایان مرا از صابرین قرار بده، از برای شهادت من ای مهربانترین مهربانان.
1. سوره انعام، 162.
شهید حسن یساولی در سوم مردادماه سال 1340 در خانوادهای متقی و با ایمان در روستای دهنو از توابع شهرستان خنداب متولد شد. ایشان از همان اوان کودکی رفتاری متین و باوقار داشتند و جزء نمازگزاران دائم مسجد ده بود. در سال 1348 وارد مدرسهای که در ده بود، شد و در حین فراگیری دانش، لحظهای از آموزش مسائل دینی غفلت نمیکرد. پس از اتمام تحصیلات ابتدایی برای ادامه تحصیل به اراک رفت و در خانه عمهاش ساکن شد. در دوران تحصیل هیچوقت نشد که شکایتی از وضعش داشته باشد؛ بلکه همیشه قانع و شکرگزار بود. در سال دوم راهنمایی وارد بسیج شد و همزمان با تحصیل در فعالیتهای بسیج شرکت داشت در دوران دبیرستان فعالیتش افزایش یافت.
او از همان آغاز جنگ تحمیلی حال و هوای دیگری داشت و یک لحظه آرام و قرار نداشت تا این که در سال 1361 که در کلاس چهارم دبیرستان درس میخواند برای رفتن به جبهه ثبتنام کرد و قرار شد که بعد از امتحانات ثلث دوم عازم جبهه شود. وقتی زمان اعزام فرا رسید، با شور و علاقهای وصفناپذیر آماده شد و برای خداحافظی به روستا رفت. در ابتدا پدرشان راضی نبودند و به ایشان میگفتند که پس از گرفتن نتایج امتحانات برو؛ ولی ایشان در جواب پدر میگفت که شاید قبول نشدم، آن وقت چی؟! به هر حال پدر و مادرش را راضی کرد و از آنها خداحافظی کرد و در خردادماه همان سال راهی جبهه شد.
بعد از گذشت یک ماه از ناحیه دست زخمی شد و به بیمارستان انتقال یافت. او در بیمارستان هم آرام و قرار نداشت و میخواست هر چه زودتر به جبهه برگردد؛ پس از بهبودی نسبی به جبهه برگشت و به عهد خود وفا کرد و شجاعت و فداکاری خویش را همچون همرزمانش به امام(قدس سره) و مردم ایران ثابت کرد.
او بسیجی گردان صاحبالزمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) در تیپ 17 علی بن ابیطالب(علیهما السلام) بود که در عملیات رمضان در منطقه پاسگاه زید عراق از ناحیه سر مورد اصابت دشمن خونخوار قرار گرفت و همچون پروانهای عاشق در آتش عشق مقدسش سوخت و جان پاکش را تقدیم اسلام نمود و در آخرین لحظات وصل به معشوق ابدی به گفته یکی از همرزمانش رو به جانبی کرد و گفت: ای امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)، آیا از من راضی شدی!
شهید یساولی اگرچه در بین ما نیست؛ ولی شهادتش افسانه نیست و شمع شعلهور شده وجودش همچون فانوس هدایت است در مسیر حرکتمان. او که آغازی دلنشین داشت، سرانجامی ملکوتی نصیبش گشت.... اینک او بذر عشقِ خفته در دل خاک است که جوانهاش در هر بهار انقلاب در پیکر دیگر سرداران و بسیجان شکوفا میگردد. افسوس که چشم ظاهربین ما با این دیده هرگز قدرت تشخیص شخصیت واقعی و والای او را ندارد ... پیکر مطهر شهید در زادگاهش آرمیده است.