بسم الله الرحمن الرحیم
وصیت نمودم اینجانب مصطفی یعقوبی فرزند محمدعلی ساکن روستای محمودآباد با کمال صحت و بدون اکراه بعد از اقرار به وحدانیت خداوند متعال و اقرار به صد و بیست و چهار هزار پیغمبر که اول آنها حضرت آدم(علیه السلام) و آخر آنها خاتمالانبیاء حضرت محمد بن عبدالله(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و اقرار به امامت دوازده امام که اول آنها حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب(علیهما السلام) و آخر آنها حضرت ولیعصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و اقرار به موت و حیات سؤال قبر و صراط و حساب و قیامت.
با چشم باز به میدان نبرد داخل شدم و منافقین بدانند با مکر و حیله نمیتوانند این قلب آکنده از عشق ما را با کفر و نفاق تسخیر کنند. ای پدر عزیزم و ای مادر مهربان، اسلام امروز تنها است کمک میخواهد به اسلام کمک کنید با مال و جان اگر من شهید شدم در انظار دشمنان اسلام و رهبر گریه نکنید. امام(قدس سره) عزیزم را دشمن شاد نکنید. به برادران و خواهران و عزیزان و خویشان توصیه میکنم که راه شهیدان را ادامه دهند این دنیای فانی به کسی وفا نکرده و نخواهد کرد. دنیا با که وفا کرده که با ما کند به صبر و شکیبایی توصیه میکنم خدا ما و شما را ببخشد و بیامرزد ای مادر عزیزم من انشاءالله شفای تو را از امام حسین(علیه السلام) خواستم.
انشاءالله برای جبهه کمک کنید.
والسلام، مصطفی یعقوبی.
شهید مصطفی یعقوبی، در پنجم خردادماه سال 1341 در روستای محمودآباد از توابع شهرستان ساوه در خانوادهای مذهبی چشم به جهان گشود. او تحت تربیت پدری مؤمن، متدین و مقلد امام(قدس سره) پرورش یافت. مادر و پدرش از به دنیا آمدن مصطفی بسیار خرسند و خوشحال بودند. از کودکی در مجالس دینی، از جمله برنامههای سوگواری امام حسین(علیه السلام) حضور داشت و عشق خدمتگزاری به آستان شهیدپرور حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السلام) در عمق وجودش ریشه دوانید. سادگی و بیآلایشی او زبانزد همه بود. از جمله کسانی بود که در پذیرایی عزاداران امام حسین(علیه السلام) نقش فعالی داشت. او همواره دلسوز خانواده خود بود و به آنها کمک فراوانی میکرد. در سن هفتسالگی با جدیت تمام و احساس مسئولیت بیشتر شروع به درس خواندن کرد، مسعود علاوه بر درس خواندن کمککار پدر هم بود، روزها و سالها میگذشت و او بزرگتر میشد و سنگ صبور مادر بود و دوست و یاور پدر.
تحصیلاتش را تا دوم راهنمایی ادامه داد. در دوران پیروزی انقلاب اسلامی در تظاهرات و برنامههای انقلابی شرکت مستمر داشت. با شروع جنگ تحمیلی و آغاز حملات رژیم بعثی عراق او نیز آماده شد و برای اعزام به جبهه در بسیج محله عضو شد و در برنامههای نظامی آن شرکت میکرد. او در سال 1361 با دختری که انتخاب کرده بود ازدواج کرد و همسر و دو فرزندش را خیلی دوست داشت ولی عشقی والاتر او را به خدمت در جبهه کشاند. دفاع از دین و میهن چیزی نبود که مصطفی در مقابلش آرام بایستد و بیتفاوت باشد. او پس از مدتی خدمت و رشادت در گردان ولیعصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) در تاریخ یازدهم بهمنماه سال 1365 در شلمچه هنگام درگیری با دشمن بعثی با اصابت ترکش به دست و بدنش به درجه رفیع شهادت رسید. پیکر مطهرش در زادگاهش به خاک سپرده شد.