بسم الله الرحمن الرحیم
(وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ).[1]
پدر عزیزم مردن حق است. پس چه بهتر که انسان در راه خدا شهید شود. پس مبادا در شهادت من گریه کنید و غمگین باشید، به طوری که دشمن اسلام خوشحال شود. من به شما پدر و مادر که چنین شهامتی دارید، افتخار میکنم و از شما میخواهم که دیگر فرزندانتان را تربیت صحیح و اسلامی کنید. چون این پسران هستند در فردای آینده، سرباز امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف). و این دخترانند مادران آینده. همچون فاطمه.
و دیگر وصیت من به شما ملت عزیز و با شهامت این است که با شکت خود در صفهای مراسم دعای کمیل و نماز جمعه و نماز جماعت، اتحاد و همبستگی خود را بیشتر از پیش بنمایید. و با کمک مالی و جسمانی خود به رزمندگان حقجو و با اطاعت از فرمان رهبر کبیر انقلاب و با برقرار کردن صلح و برادری در میان خود، مشتی محکم به دهان ابر جنایتکار زمان و مزدوران بعثی و یاوهگویانشان بزنید.
و نیز وصیتم به شما برادران متعهد و نوجوان این است که با پر کردن ستادهای مقاومت پشتیبانی خود را از رزمندگان سلحشور اعلام کرده و راهشان را ادامه دهید.
و من از تمام شما بالاخص دوستان و آشنایان درخواست میکنم که اگر طلبی از این حقیر دارید، میتوانید از پدرم بگیرید.
و در ضمن اگر تاکنون نتوانستم دوستی خوب برای شما باشم، و از دست من ناراضی بودید مرا ببخشید. و همینطور از خداوند تعالی، عاجزانه میخواهم مرا ببخشد.
در ضمن این نعمت بزرگی که خداوند برای ما فرستاده را فراموش نکنید و قدر این امام(قدس سره) بزرگ را بدانید. والسلام.
به امید ظهور امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و پیروزی رزمندگان اسلام.
داود یعقوبی فر.
1. سوره آل عمران، 169.
شهید داود یعقوبی فر در بیست و نهم شهریورماه سال 1345 در شهر تفرش از پدری کشاورز و مادری خانهدار که لقمه نانی از دست رنج روزانهی خود به دست میآوردند، دیده به جهان گشود و از این تاریخ دفتر زندگی پربارش گشوده شد.
چهارساله بود که پدرش برای پیدا کردن کار به تهران رفت و او در کنار مادر، با برادر 15 ماههاش در خانهای ساده و محقر، دور از پدر زندگی میکرد؛ تا اینکه به دبستان رفت. در دبستان مصطفی مشیری سال اول و دوم را سپری کرد و درست در همین زمان که تشنهی محبت مادر بود، او را از دست داد و در مرگش به سوگ نشست.
برای مدتی با برادر کوچکش نزد عمههایش بود تا پدرش انتقالی گرفت و به تفرش آمد. آنگاه دو انسان معصوم در کنار پدری دلشکسته، زندگی را ادامه دادند ولی این مدت طولانی نبود و به زودی با زندگی جدیدی خو گرفتند.
در کنار خانواده دوران ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت به پایان رساند. حرکات و رفتار او در کودکی حکایت از طوفانی بزرگ در روح نا آرام او داشت.
در مسائل اطرافش کنجکاوی و دقت خاصی از خود نشان میداد. در دوران دبستان و راهنمایی همواره یکی از چهرههای فعال بود و اخلاق اسلامی و نیکوی وی زبانزد دوستان همدورهاش بود.
خضوع داود، انسان را به تفکر وا میداشت. با شکلگیری انقلاب اسلامی در سال 57 هم گام با سایر اقشار مردم به فعالیتهایی در زمینهی پاسداری، پخش اعلامیه، عکس و پوستر و نوار و شرکت در تظاهرات و راهپیماییها پرداخت و با این همگامی خود با امت شهیدپرور و با شرکت در مجالس مذهبی، سخنرانی و قرآن به فعالیتهای خود رنگ و بوی خاصی بخشید.
در 22 بهمن 57 به آرزوی اولش دست یافت و پیروزی اسلام را به چشم دید و به دلیل درک والایش از روح عظیم انقلاب، مشتاقانه به حراست از دستاوردهای انقلاب پرداخت و در ستاد مقاومت به فعالیت پرداخت به طوری که شبها در ستاد و روزها در پشت نیمکت درس، در صحنه بود.
با آغاز جنگ تحمیلی به جبهه اعزام شد و مدتی را در عرصههای نبرد گذراند. در مردادماه سال 1362 برای دومین بار به عنوان بسیجی گردان سیدالشهدا(علیه السلام) از لشکر 17 علی بن ابیطالب(علیهما السلام) به جبهه اعزام شد و مدت 5/3 ماه در جبهه بود و در سیزدهم آبان ماه سال 1362 در عملیات والفجر 4 در منطقهی پنجوین با عشق مولایش امام حسین(علیه السلام) به دیدار یار شتافت و شربت شهادت را نوشید و به آرزوی خود رسید. تربت منورش در بهشت معصومه(علیها السلام) هدایتگر رهروان کوی جهاد و شهادت است.