بسم الله الرحمن الرحیم
(يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً * فَادْخُلِي فِي عِبَادِي * وَادْخُلِي جَنَّتِي).[1]
به نام الله، پاسدار حرمت خون شهیدان و به نام او که ما را آفرید و ما را در صراط مستقیم رهنمون شد. به نام او که بهترین راهها را برایم هموار ساخت و با سلام بر آقایمان مهدی موعود(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و با سلام بر نائب بر حقش خمینی کبیر(7) این قلب تپنده اسلام، او که به ما یاری داد چگونه باشیم و چگونه زندگی کنیم و چگونه بمیریم. پروردگارا راضیام به رضای تو؛ رضایی که قلبم را از اطمینان و ثبات لبریز کرده و ابرهای تیره و تار یاس و نا امیدی را از قلب و روحم تارانده تا در وجود، در اعماق قلبم آرامش بیشتری را احساس نمایم. بار خدایا در این لحظات آخر حیات از تو میخواهم که این ایثار و جانبازی را پذیرا باش، باشد تا از این رهگذار، خفتگان ما بیدار شوند و خاموشان ما سراپا فریاد و خروش گردند تا نشستگان قیام نمایند. بار خدایا مرا در این لحظات واپسین حیات یاری کن. خدایا مرا در لحظات مرگ کمک نما، باشد تا هدایت یافته به سوی تو آیم.
چند سخن با شما امت حزبالله. هر چند که من به مانند کفی از این دریای بیپایان هستم و این حقیر کسی نیستم که بخواهم شما امت حزبالله را سفارش کنم. اما به عنوان تذکر و به عنوان پیام یک شهید بیان میکنم شما را سفارش به تقوای خدا. خواهران و برادران حزبالله! به قول امام(7) مسئله اصلی جنگ است و این به عنوان وصیت من میباشد که جنگ را تا پیروزی کشور اسلامی ادامه دهید و دست تجاوزگر رژیم عراق را کوتاه کنید تا عبرتی باشد برای دیگر مزدوران منطقه و جنگ را ادامه دهید تا اسلام بر کفر غلبه یابد و دشمن کافری که به دین و مقدسات ما تهاجم کرده است به کیفر اعمالشان برسند. برادران این وصیتنامه را در زیر غرش توپها و بمباران هواپیماهای مزدورانی که میخواهند ندای آزاد خواهی این ملت مظلوم که سالها در زیر ستمشاهی قرار داشت، خفه کند. اما مگر میشود عشقی که از حسین(A) بر دل این مردان خدا هست، بیرون آورد تا عشق حسین(A) و یاد خدا در دل ما هست، پیروزیم. ای امت حزبالله شما که وارث دین ابراهیم(A) هستید و مسئولیت خاتمیت دین را بر دوش خود نهادهاید، آن را حتی با ایثار زندگی خود حراست نمایید. بگذار تا آزادگان و مبارزان بمیرند اما بر روز و شب زندگی انسانها حق حکومت کند.
اما سخنی چند با دوستانم و همکلاسیهایم! برادران و دوستانم! جبهه و درس باید در کنار هم باشد. باید از اسلام دفاع کنیم. عزیزان همکلاس! از امام(7) تا پای جان حمایت و یاری کنید. برادرانم آنهایی که میتواند با جهاد و آنهایی که نمیتوانند، با زبان جهاد کنند. این سخن از پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) ماست که میفرماید: مؤمن با شمشیر و زبان خود جهاد میکند. برادرانم احترام معلمین را داشته باشید زیرا که معلمین مربیان جامعه اسلامیاند. برادران در محیط مدرسه و هنرستان و دبیرستان به کسانی که قصد دارند به این انقلاب لطمه بزنند، امکان رشد ندهید. به کسانی که قصد دارند انجمن اسلامی را که جوشیده از متن خود معلمین را بگویند مسالمت نکنید زیرا که بعداً انقلاب را میکوبند. با انجمن همکاری کنید و نگذارید افراد ناباب در آن راه یابند. آنهایی که امکان هدایت دارند، جذب کنید و بقیه را طرد کنید زیرا که انجمن اسلامی را بد نام میکنند. با کسانی که اخلاق اسلامی ندارند، معاشرت نکنید و اگر معاشرت کردید سعی در هدایت آنها داشته باشید.
پدر و مادرم! این وظیفه هر مسلمانی است که از انقلابی که صدها جوان برای او به خاک و خون کشیده شدهاند، دفاع کند. پدر و مادرم! اگر نفیسه گرانبهایی به شمار میآید پاداش و ثواب او گرانبهاتر و بالاتر است. اگر بدنها در آدمی برای مرگ ساخته شده، کشته شدن او با گلوله در راه خدا بهتر و با اجرتر است. پدر و مادرم! در نمازهایتان رزمندگان را دعا کنید. امام(7) را دعا کنید. پدرم، مادرم، خواهرانم و برادرم و تمامی اقوام و بستگان! من این راه را با آگاهی کامل دریافتهام و خود در این راه قدم نهادهام. در مرگ من شکیبا باشید و از دیگر خانوادههای شهدا سرمشق بگیرید. پدرم و اقوامم! از انقلاب حمایت کنید چرا که این انقلاب بود که به جوانهای ما رشادت بخشید. خدا میداند که در این جبهه چه جوانهای عاشقی پیدا میشود که به مانند فرشته میمانند. پدرم و عموها و داییها سعی کنید انقلاب را به معنی کامل بشناسید چرا که این انقلاب بود که جوانهای ما را به اسلام نزدیک کرد. حدیثی از یکی از امامان است که میفرماید: چه خوب است جوانهای ما به مانند پیران که در پیری با اسلام خوی میگیرند در جوانی خود بگیرند و این همان مصداق حدیث است که امروز در جبهه عزیزانی پیدا میشوند که نور از چهره آنها بر میخیزد.
مادرم و خواهرم! بارها من گفتم که عمر من از شما کوتاهتر است و وقتی میخواستم به جبهه بیایم احساس داشتم که در پوست خود نمیگنجیدم و هر لحظه انتظار رسیدن به خط را میکشیدم. ... مادرم! مرا حلال کنید و نگاه به مادر شهیدی کن که چهار فرزندش را در راه خدا و انقلاب داده و خدا را شکر میکند و میگوید: کاشکی فرزند دیگری داشتم تا در راه خدا میدادم. مادرم! من امانتی از طرف خدا بودم نزد شما و هر موقع که خدا بخواهد امانتش را پس میگیرد. عموها، پسر عموها و داییها و خانوادههایشان و خلاصه دوستان و عمه و پسر عمههایم و تمام همسایگان! حلالیت میطلبم و امیدوارم که خدا مرا حلال کند. عباس برادرم امیدوارم سربازی برای قرآن و اسلام بشوی و برای من گریه نکنید که باعث خوشحالی دشمنان نشود. مراسم را هر کجا که صلاح میدانید، انجام دهید. از این دنیا چیزی ندارم فقط 330 تومان به دوستم همکلاسی علی نظری بدهکارم.
اگر گلولههای شرق و غرب سینهام را بشکافند از امام(7) دست بر نمیدارم. امام(7) را برای هیچ موقعی حتی یک چشم به هم زدن تنها نگذارید.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) خمینی(7) را نگهدار.
1. سوره فجر، 27 الی 30.
شهید ابوالفضل کاظمی در بیست و چهارم آبان ماه سال 1346 در خانوادهای مذهبی در شهر تهران به دنیا آمد. ایشان دوران کودکی را در تهران گذراندند و در سال 1351 با خانواده خود به شهر خمین که وطن پدری ایشان بود، عزیمت کردند. در سال 1352 در مدرسه ثبتنام و دوران ابتدایی را در دبستان امیرکبیر گذراند، سپس در مدرسه راهنمایی شهید دکتر مفتح به تحصیل مشغول شد. او علاوه بر تحصیل علاقه به مطالعه کتابهای مذهبی داشت و در اوقات فراغت به پدرش کمک میکرد.
بعد از گذراندن دوران راهنمایی در هنرستان فنی شهید دکتر مصطفی چمران ثبتنام و از همان زمان فعالیت خود را در انجمن اسلامی و بسیج شروع کرد.
ابوالفضل پس از سپری کردن دوره آموزشی در تاریخ 14 اسفندماه سال 1364 از طریق بسیج به عنوان راننده لودر در گردان مهندسی رزمی لشکر 17 علی بن ابیطالب(علیهما السلام) عازم جبهه شد و در دوم فروردینماه سال 1365 در اثر سانحه واژگونی خودرو در محور اهواز - آبادان به درجه رفیع شهادت رسید.