بسمهتعالی
امیدوارم بشر به رشدی برسد که مسلسلها را به قلم تبدیل کند. با سلام و درود بر منجی عالم بشریت و نائب برحقش خمینی(قدس سره) کبیر قلب تپنده مستضعفان جهان، وصیتنامهام را در زمانی مینویسم که حالتی عجیب که همراه با اضطراب و یأس و نا امیدی است از اینکه پا از عرصه جهان هستی بیرون میگذارم و رو به جهان غیب کشانده میشوم. با خود فکر میکنم که آیا لیاقت شهادت در من وجود دارد یا نه؟! من حس میکنم که حالت پشیمانی در وجودم رخنه کرده و ناگزیرم که نوشتهای به نام وصیتنامه باقی گذارم؛ چون کسی نبودم که وصیت مالی داشته باشم؛ ولیکن از این بابت مطمئنم که گناه بسیار کردهام و از پدر و مادرم میخواهم که در آخر نمازهایشان این بنده حقیر را از یاد نبرند و اگر دعا و نیایش شما نباشد، میدانم سرانجامم به کجا میکشد. من نمیگویم که مانند مولایم علی(علیه السلام) از برای بهشت و جهنم نمیجنگم، باید بازگو کنم، متأسفانه از جهنم وحشت دارم و از بهشت هم بدم نمیآید، اما باید بگویم در قبال اینها به خاطر جلب رضای خداوند و نزدیکی به ربم به جهاد مشغولم و هنگامی که در زادگاه خود به سر میبرم، احساس میکنم محیط بدان صورتی که مرا به خدا نزدیک کند، نیست تا این که دریافتم باید خود را اصلاح کرده و به مدرسه عشق بروم تا گامی برای اسلام بردارم و به معشوقهام نزدیکتر شوم و در این هنگام که وصیتنامهام را مینویسم، احساس کوچکی و حقارت میکنم که از آن به عنوان وصیتنامه شهید یاد میکنند و نمیدانم که این نام برازنده نام من است یا نه؟! ولی وقتی که به عمق قضیه فکر میکنم در مییابم که من لیاقت این اسم را ندارم؛ به هر حال چند خواهش از امت حزبالله دارم، اعم از ورزشکاران عزیز از امت حزبالله میخواهم که پشتیبان این انقلاب و جنگ باشند تا رفع فتنه در جهان.
از ورزشکاران میخواهم که قهرمان نباشند، بلکه پهلوان باشند. من در این مدت که آشنایی با ورزش پیدا کردم و در کنار دیگر ورزشکاران به ورزش مشغول بودم، ملاحظه میکردم که آنها نه تنها به علی اقتدا نکردند، بلکه با اعمالشان از او و سخنان او دوری جستند. من از آنها میخواهم به ورزش شهرمان سروسامانی دهند و الله این خود نقطهضعفی است که مزدوران استعمارگر میتوانند به سود خود از این نقطه رخنه کنند و وحدت ما را از هم بپاشند و تفرقه بین ما بیندازند. من سؤالی از شما دارم که آیا جوانمرد هستید؟ آیا پهلوان هستید؟ آیا به مولایمان علی بن ابیطالب(علیهما السلام) اقتدا میکنید؟ آیا آنچه من دیدهام، مطابقت با گفتارشان دارد و اگر اینطور هست، خوشا به حالتان وگرنه باید خود را اصلاح کنید .....
بهار برای خانواده ابوالفضل معنای دیگری دارد. هنوز هم بعد از گذشت سالها از آن واقعه شیرین میتوان عطر حضور اکبر را در اولین روز بهار حس کرد. شهید والامقام اکبر یوسفی در یکم فروردینماه سال 1348 در شهرستان محلات، دیده به جهان گشود. شغل پدرش نانوایی بود. در چهره معصومانه اکبر از همان کودکی میشد. عشق و وفاداری به اهلبیت(علیهم السلام) را مشاهده کرد. دوران کودکی او در دامان پر مهر و محبت مادر سپری شد تا این که وارد مدرسه شد و با هوش خوبی که داشت تحصیلات ابتدایی را پشت سر گذاشت و وارد مدرسه راهنمایی شد. در تمام وقت تحصیل علاوه بر درس خواندن از ورزش و سلامتی جسمی خود غافل نبود و ورزش دو و میدانی را برای سلامتی تن و جسم خود انتخاب کرده بود و به سبب استعداد بینظیر ایشان بارها و بارها در میادین ورزشی کسب افتخار نمود. ایشان تهذیب نفس را هم همواره مدنظر داشت. وارد دبیرستان که شد، از جنگ چیزهای بیشتری میشنید، دیگر تاب ماندن نداشت، سال دوم متوسطه بود، شرایط جامعه و جبههها آزارش میداد.
سرانجام تصمیم خود را گرفت، باید میرفت، باید به قربانگاه میرفت. عضویت در بسیج و اعزام از طریق آن انجام گرفت، گویی به آرزویش رسیده است، خوشحال و خندان عازم جبهه شد و شجاعانه به عنوان بسیجی گردان ولیعصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) در لشکر 17 علی بن ابیطالب(علیهما السلام) جنگید تا اینکه در بیست و دوم دیماه سال 1365 بر اثر اصابت ترکش خمپاره در عملیات کربلای 5 شربت شهادت نوشید. پیکر نوجوان شهید پس از تشییع در زادگاهش به خاک سپرده شد.