چه کسی میداند جنگ چیست؟ چه کسی میداند فرود یک خمپاره قلب چند نفر را میدرد؟ چه کسی میداند جنگ یعنی سوختن، یعنی آتش، یعنی گریز به هر جا، به هر جا که اینجا نباشد، یعنی اضطراب که کودکم کجاست؟ جوانم چه میکند؟ دخترم چه شد؟ به راستی ما کجای این سؤالها و جوابها قرار گرفتهایم؟ کدام دختر دانشجویی که حتی حوصله ندارد عکسهای جنگ را ببیند و اخبار آن را بشنود، از قصه دختران معصوم سوسنگرد با خبر است؟
کدام پسر دانشجویی میداند هویزه کجاست؟ چه کسی در هویزه جنگیده؟ کشته شده و در آنجا دفن گردیده؟ چه کسی است که معنی این جمله را درک کند: نبرد تن و تانک؟! اصلاً چه کسی میداند تانک چیست؟ چگونه سر 120 دانشجوی مبارز و مظلوم زیر شنیهای تانک له میشود؟! اینها سؤالاتی است که فقط آنها میتوانند جوابی برایش داشته باشند که از نزدیک دیده باشند، تمام اتفاقات جنگ را و آن وقت میتوانند برای این سؤالات جوابی درخور پیدا کنند. یکی از کسانی که میتواند جواب این همه سؤال بیجواب را بدهد، کسی نیست جز شهید حسین هلالینژاد که تمام صحنهها را به چشم دیده و برای یارانی که قطعهقطعه شدند، اشک ریخته است. او در دوازدهم آذرماه سال 1342 در سال شروع انقلاب خمینی(قدس سره) و سال دستگیری و تبعید ایشان در شهرستان خرمشهر، خرمشهری که مورد هجوم قرار گرفت و نخلهایش بیسر شد و با خون سربازان خمینی(قدس سره) دوباره آباد شد و از دست دشمن بعثی پس گرفته شد و در خانوادهای زحمتکش و خونگرم و متدین دیده به جهان هستی گشود. پدرش مشهدی محمد وقتی که چشمانش را به جمال فرزندش روشن کرد، با لبخندی زیباروی به همسرش کرده و گفت: نامش را دوست دارم همنام مولایم حسین(علیه السلام) قرار دهم و با هر بار صدا کردن او در خانه یاد حسین(علیه السلام) بیفتم.
دوران کودکیاش را در کنار خانواده و در دامان سبز آنها که فداکاری و دلسوزی را در سینه خود نشان داشتند سپری کرد. روزگار را با خوشی و خرمی میگذراند تا هفت ساله شد و پای به مدرسه نهاد تا به کسب علم و دانش بپردازد. تحصیلاتش را تا پایان سوم راهنمایی ادامه داد و به خاطر سختیها و مشکلاتی که بر سر راهش بود، ترک تحصیل کرد و به کارگری رفت تا در امرار معاش خانواده سهمی داشته باشد.
تازه انقلاب به پیروزی رسیده بود که زمزمههای بمبگذاریها و شلوغیها در خرمشهر به گوش میرسید. هر روز خبری تازه و شهدایی تازه از کودکان و زنان گرفته تا پیرمردان و جوانان همه را میکشتند و چیزی نگذشت که حزب بعث عراق این عملیاتها را به عهده گرفت و لشکرش را به سمت ایران روانه کرد و اکنون زمان دفاع بود، جوانان و مردان ایرانزمین به سمت خرمشهر راهی شدند و یکی از آنها حسین هلالینژاد بود او حالا در شرکت نفت در شهر اراک کار میکرد و زندگی آرامی داشت اما مگر میشد در برابر تجاوز دشمن آرام و بیتفاوت نشست؟
او به عنوان بسیجی به واحد یگان دریایی لشکر 17 علی بن ابیطالب(علیهما السلام) پیوست و پس از چهار ماه حضور در خط مقدم جبهه در بیست و ششم شهریورماه سال 1366 در منطقه عملیاتی شلمچه بر اثر اصابت ترکش به سر و قلبش به شهادت رسید. پیکر مطهرش را در گلزار شهدای اراک به خاک سپردند.