بسم الله الرحمن الرحیم
(وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ).[1]
هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شدهاند مرده مپندار بلكه زندهاند كه نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند.
شهادت تقدیری است الهی که در عرصه هستی حیات یک ملت جریان پیدا میکند.
دشمن اگر تشنه به خون گلوی ماست در راه حق کشته شدن آرزوی ماست
پس از سلام و تبریک به پدرم و مادرم و خواهرانم و برادرانم و دوستان و همسایگان از شما میخواهم که در مرگ من گریه و زاری نکنید. امیدوارم که حال همگیتان خوب باشد، من از جایی با شما صحبت میکنم که دشمن آنجا را زیر نظر خود قرار داده است و به خیال خام خود گمان میکند که میتواند با امت شهیدپرور اسلام به مقابله بپردازد. دوستان و هموطنان عزیزم از شما میخواهم که همیشه به فکر مستضعفان و مستمندان باشید و هیچگاه آنها را فراموش نکنید و تقوا پیشه کنید که خدا تقوا پیشه کنندگان را دوست میدارد، زیرا تقواست که انسان را به بلندیها میبرد و در آخرت به شما کمک میکند. امیدوارم که بعد از شهادت من امت قهرمان ایران همیشه یار و یاور امام(قدس سره) امت باشند و گول گروهکهای وابسته به شرق و غرب را نخورند و به راهنماییهای امام(قدس سره) که دشمن از آن هراس دارد، گوش فرا دهند.
همیشه به ولایتفقیه لبیک گفته و چشم دشمنان اسلام را کور کنند. چون من این راه را با چشمان باز انتخاب کرده و این راه علی(علیه السلام) گونه و حسین(علیه السلام) وار را پیش میگیرم. چه سعادتی از این بالاتر که انسان در راه عقیده و آرمانش به شهادت برسد و همان طور که علی(علیه السلام) فرموده: مرگ برای همگان است و چه خوب است انسان مرگی را انتخاب کند که آبستن زندگی باشد و چه زیبا امام(قدس سره) امت میفرمایند:
ما چه کشته شویم و چه پیروز شویم، هر دو جهت پیروزی از آن ماست و در آخر از پدر و مادرم که تا به حال زحمت مرا کشیدهاند و شهامت خودشان را برای فدا کردن فرزندشان به خاطر اسلام نشان دادهاند، متشکرم و امیدوارم که بعد از شهادت من یار و یاور امام(قدس سره) باشند و در نمازها و دعاهای خود حضرت امام(قدس سره) و کلیه کسانی که به مملکت خود خدمت میکنند، دعا کنند.
از امت حزبالله و شهیدپرور میخواهم که دنبالهرو راه شهیدان باشند. پدر و مادر عزیزم ببخشید که نتوانستم در طول زندگی مقداری از زحمات شما را جبران کنم، هر چند که جبران کردن زحمات پدر و مادر امکانپذیر نیست و اگر بالاترین کارها را هم انجام دهیم، حتی نمیتوانیم یکی از زحمات پدر و مادر را جبران کنیم. در پایان از پدر و مادر و کلیه دوستان و هموطنان حلالیت میطلبم. خدایا به مادرم بفهمان فقط فرزند او شهید نشده، خدایا به پدر و مادرم صبر عنایت کن توأم با آگاهی.
خدا را شکر میکنم که مرگ در بستر را نصیب من نگردانید.
به امید ظهور حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و به امید نابودی ستمگران و کفار جهانی.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) خمینی(قدس سره) را نگهدار.
غلامرضا یوسفی.
1. سوره آل عمران، 169.
شهید غلامرضا یوسفی در بیستم شهریورماه سال ۱۳۴۹ در یک خانواده مذهبی و زحمتکش در شهر نراق دیده به جهان گشود و دوران کودکی خود را در دامان پدر و مادری دلسوز و مهربان سپری نمود. سپس تحصیلات خود را در شهر نراق شروع و تا قبل از شهادت تا مقطع سوم راهنمایی با موفقیت به پایان رسانید، ولی احساس و اعتقاد و ایمان راسخ او باعث شد که سنگر مدرسه را رها کند و به سنگر جبهههای نبرد برود و به همین لحاظ از ادامه تحصیل بازماند. از خصوصیات شهید بزرگوار متانت و تواضعی بود که از همان زمان کودکی داشت و این سرچشمه از علاقه خاص و پایبندی بود که شهید به اصول اسلامی و نماز و قرآن داشت. گاو در زمان تحصیل دانشآموز فعال و خوبی بود و به عنوان قاری ممتاز مدرسه شناخته شده بود و در تمام مراسمات و فعالیتهای مختلف شرکت داشت.
او در سن ۱۳ سالگی به عضویت بسیج نراق درآمد و بسیاری از شبها مانند دیگر دوستانش در پایگاه مقاومت برای امنیت امت حزبالله و حفظ ارزشها در این سنگر مهم به نگهبانی مشغول بود تا رزمندگانی که در جبهه بودند از این بابت با اطمینان و بدون نگرانی مشغول مبارزه با دشمن باشند.
در شانزده سالگی برای اولین باری که به عنوان بسیجی گردان ولیعصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) از لشکر 17 علی بن ابیطالب(علیهما السلام) به جبهه اعزام شده بود که در عملیات کربلای ۵ با دیگر همرزمانش شرکت نمود و در همان عملیات در بیست و هفتم دیماه سال 1365 روحش همچون کبوتری سبکبال از قفس تنگ تن خاکیاش رهایی یافته و به لقاء معبودش شتافت. پیکر مطهر شهید را در زادگاهش به خاک سپردند.[1]
1. صحیفه عاشقان نور، ص ۱۵۵.