صدای پای جنگ در گوش کشور پیچیده بود. مردم بیدفاع در شهرها ترس را تجربه کرده بودند و در این میان ناجوانمردی دشمن زندگی را سختتر میکرد. دشمنی که حتی برای جنگ هم رودررو نمیآمد و برای شکستن مقاومت ایرانیان بمبهایش را بر سر مردم بیدفاع میریخت. مردمی که آرامش و خوشبختیشان دستخوش نامردی دشمن شده بود ولی همچنان ایستاده بودند.
شهیده مینا یوسفی دختری کوچک و زیبا که در هفدهمین روز از دیماه سال 1365 در خانوادهای مؤمن و متدین و مهربان و صمیمی، دیده به جهان گشود. دختر دوم خانواده بود و نور دیده پدر و مادری که برای فرزندان خود زحمت میکشیدند. او در دامن مادری مهربان متولد شد که چندین ماه انتظار شیرین آمدنش را کشیده بود و مدتها برای در آغوش کشیدنش صبر پیشه کرده بود.
مادری که دردهای زیادی متحمل شد و در شرایط سخت جنگ کودک دلبندش را به سلامت به دنیا آورد. کودکی که هزاران آرزوی شیرین در دل پدر و مادرش خودنمایی میکردند تا در آینده به آنها برسد. اما جنگ باد خزان بود و غنچههای نوشکفته را میچید. کمتر از یک ماه از تولد مینا میگذشت که در بمباران هوایی خمین در هفتم بهمنماه سال 1365 در آغوش مادر (رقیه مسلمی) و در کنار پدر (فضلالله) به شهادت رسیدند. پیکر کوچک و بیجانش را به عنوان سندی بر جنایت صدامیان تاریخ در گلزار شهدای شهر خمین به خاک سپردند.