بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و درود بر امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) یاریدهنده رزمندگان اسلام و با درود و سلام به رهبر کبیر انقلاب و با درود بر تمامی رزمندگان کفر ستیز علیه ظلم استکباری و با درود و سلام به تمامی شهدای انقلاب که با خون خود درخت نونهال انقلاب را آبیاری کردند و با درود بر پدر و مادر عزیزم آفرین بر شما که چنین فرزندی را پروراندید تا در راه خدا و قرآن و اسلام جان خود را نثار اسلام کند و به خیل شهدا بپیوندند.
خدایا، میدانی که چه میکشیم، پنداری که چون شمع ذوب میشویم. ما از مردن نمیهراسیم؛ اما میترسیم بعد از ما، ایمان را سر ببرند و گرچه نوریم همه، روشنایی میرود و جای خود را دوباره به شب میدهد، پس چه باید کرد؟ از یک سو باید بمانیم تا شهید آینده شویم و از دیگر سو باید شهید شویم تا فردا بماند و هم باید بمانیم تا فردا شهید نشود. آری، همه یاران به سوی مرگ و شهادت رفتند در حالی که نگران فردا بودند. ما با امام(قدس سره) میثاق بستهایم و به او وفاداریم؛ زیرا که او به اسلام و قرآن وفادار است و اگر چندین بار ما را بکشند و زنده کنند، دست از او بر نخواهیم کشید. و راه سعادتبخش حسین(علیه السلام) را ادامه دهید و زینب(علیها السلام) وار زندگی کنید و باری، پدر و مادر عزیزم، ناراحت نباشید که فرزند خود را از دست دادهاید. من رفتم تا راه کربلا و قدس را برای شما باز کنم. شما خوشحال باشید. از شما پدر و مادرم میخواهم از دوستان و آشنایانم، خویشانم اگر به خانه من آمدند و بعضی بر سر مزار من آمدند، زاری و شیون نکنند؛ تا اجر من کم نشود و جلوی آقای خودم، حسین(علیه السلام) خجالت نکشم. من از این ناراحت هستم که ای کاش صد جان داشتم و آنها را برای خدا و اسلام و انقلاب و ملت و رهبر کبیر فدا میکرد. ای پدر و مادر عزیز و بزرگوار، میبخشید نیامدم تا شما را دوباره ببینم. انشاءالله در آخرت همدیگر را ملاقات خواهیم کرد و اگر خداوند متعال این موهبت به من بدهد و امضا شهادتم را آقایم امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) مهر کند، در قیامت شفیع شما خواهم شد. من شهید شدم تا درخت انقلاب را آبیاری کنم. من رفتم تا با آقایم و مولایم امیرالمؤمنین(علیه السلام) و آقا اباعبدالله(علیه السلام) دیدار کنم. من رفتم تا انقلاب و اسلام پایدار بماند. من رفتم تا به دیگر شهدای حق و آزادی بپیوندم. از ملت و دوستان و آشنایان و خویشان خواهش میکنم که امام(قدس سره) را دعا کنند و امام(قدس سره) را تنها نگذارید و از خدای متعال فرج آقا امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را بخواهند. پدر بزرگوار! شما در حق من زیاد رنج و ناراحتی کشیدید و من نتوانستم این همه رنجها و ناراحتیهای شما را جبران کنم. و امیدوارم که ما را حلال کرده باشید. و مادر گرامیام، شما هم زحمتهای زیادی در حق فرزند خود کشیدهاید. اگر ناراحت شدی، اشکهایت و گریههایت را به دشمن پیشکش کن و ما همه از خداییم و باید به سوی خدا برویم و مادرم! حلالم کن. به سوی خدا میروم و مادرم! حلالم کن که به سوی رفقایم میروم و مادرم! حلالم کن که در انتظارم هستند. برادر عزیزم، ما را حلال کنید که در راه خدا جان سپردم و ما را حلال کنید که در راه شهدای کربلا و بهشتیها و رجاییها و باهنرها و شهدای دیگر در این راه شهید شدند. و برادرهای کوچکم، امیدوارم که سنگر مدرسه را محکمتر کنید و در پشت جبههها به تلاش و جهاد مشغول باشید. امیدوارم که موفق و پیروز باشید و امیدوارم که شما ادامهدهنده راه شهدای اسلام انقلاب باشید. انشاءالله خواهر مهربانم، امیدوارم که شما هم مرا حلال کرده باشید و امیدوارم که سنگر حجاب را محکم نگه دارید و زندگی خود را به عنوان یک خواهر شهید به پیش ببرید انشاءالله.
مَن نَصَرَ الحَقَّ أَفلَح. هر که حق را یاری کند رستگار است.[1]
1. غررالحکم، حدیث 8553.
شهید حسن قنبری در دوازدهم اردیبهشتماه سال 1345 در روستای کلاوه از توابع شهرستان شازند در خانوادهای کشاورز متولد شد. تحصیلاتش را تا دوره راهنمایی در روستا ادامه داد و از نوجوانی در کنار کار در مزرعه پدری در یک کارگاه در و پنجره سازی مشغول به کار شد. سادهزیستی را از همان دوران کودکی آموخته بود که میتوانست بیهیچ تکلفی جسم خاکیاش را به خاکریزها و رملهای پاگیر جنوب بسپارد و به رسالت جهاد خود بپردازد.
زمان سربازیاش با زمان جنگ تقارن پیدا کرده بود و او به عنوان پاسدار وظیفه گردان مهندسی والفجر در لشکر مهندسی رزمی 42 قدر مشغول به خدمت شد. حسن بیش از هشت ماه از خدمت سربازیاش را به عنوان اپراتور لودر در منطقه جنگی جنوب کشور گذراند و در بیست و ششم دیماه سال 1363 در جاده خرمشهر به اهواز بر اثر آتشبازی دشمن و اصابت ترکش به سرش به شهادت رسید. پیکر مطهرش را در روستای کلاوه شازند به خاک سپردند.