شهید حبیبالله هداوند در اول فروردینماه سال 1335 در روستای پیربداق از توابع شهرستان الیگودرز به دنیا آمد. پدرش کشاورز بود و شهید از دوران کودکی در کنار پدر و برادرش به کشاورزی مشغول شد و در کنار کار کشاورزی تحصیلات ابتدایی را گذراند. در سال 1346 ازدواج کرد و بعد از تولد فرزند چهارم در سال 1354 به اراک نقل مکان کرد. در اراک هم صاحب 2 فرزند دیگر شد و در سال 1360 به استخدام کارخانه آلومینیوم سازی اراک درآمد. در جریان انقلاب شکوهمند ایران با حضور در تظاهرات نقش فعالی داشت.
او در دوران زندگی دارای اخلاق بسیار پسندیده و نیکو بود. صلهرحم را به جا میآورد و به احوال اقوام و دوستان رسیدگی میکرد. به نماز اول وقت معتقد بود و خانواده را به آن سفارش میکرد. در خانه همکار و همیار همسر و رفیق صمیمی برای فرزندانش بود. به پدر و مادر احترام میگذاشت و هرگز آنها را تنها نمیگذاشت.
مادر شهید میگفت: از هفت سالگی او را به مسجد و مجلس عزاداری ائمه(علیهم السلام) میبردم و او در مسجد بسیار گریه میکرد، از او پرسیدم: حبیب جان چرا گریه میکنی؟ گفت: دلم برای فرزندان امام حسین(علیه السلام) میسوزه و برای آنها گریه میکنم. با غیبت، بسیار مخالف بود. روزی به همراه جمعی میرفت و آنها غیبت کسی را میکردند، شهید همان جا ایستاد. گفتند: چرا ایستادی؟ گفت: هرگاه صحبتهاتون تمام شد، بگید بیام. همسر شهید میگوید: حبیب بسیار مظلوم بود، و هرگاه کسی او را میرنجاند به او میگفتم: چرا جواب آنها را نمیدهی، میگفت: اگر من هم آنها اذیت کنم، آنگاه در آخرت و نزد خدا من و آنها فرقی نداریم. آرزو داشت شهید شود و هرگاه تصویر امام خمینی(قدس سره) را میدید، یا صدای او را میشنید، میگفت: آقا دعا کن این حبیب هم مانند حبیب بن مظاهر(علیه السلام) در دفاع از اسلام و انقلاب به شهادت برسد نه اینکه در بستر بمیرد. آخرین باری که به جبهه رفت، سال 66 و اواخر جنگ بود.
رفتارش در آن زمان طوری بود که گویا از شهادت خود خبر داشت و میدانست جنگ به زودی تمام میشود. میگفت: این جنگ وسیله امتحان ماست، تا خدا به ما نشان دهد که در ادعایمان در دفاع از اسلام و انقلاب صادق هستیم یا نه. میگفت: این جنگ سفرهای است که خدا پهن کرده و به زودی جمع میشود. هر کس برود و از این سفره بهره بگیرد، برده است. همسرش میگوید: هرگاه از سرکار میآمد، بلافاصله میگفت: چه کاری داری بگو انجام دهم؟ یک بار گفتم: آرزویم این است که یک بار از سرکار بیایی و یک لیوان آب از من بخواهی، میگفت: من به سر کار میروم و تو در خانه زحمت میکشی و از بچهها نگهداری میکنی. من وظیفه دارم به تو کمک کنم. شهید حبیبالله هداوند در بخشی از وصیتنامهاش بعد از درود و سلام به پیشگاه امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و رهبر کبیر انقلاب و سلام بر رزمندگان جبهههای حق و سلام به ملت شهیدپرور ایران به نصیحت خانواده پرداخته و از جمله دخترانش را به امر حجاب اسلامی، مادر و همسرش را به صبر زینب(علیها السلام) گونه و خانواده را به نماز اول وقت و دفاع از ولایتفقیه توصیه کرده است و از همسرش درخواست کرده فرزندانش را انسانهایی با ایمان و پشتیبان اسلام و انقلاب تربیت کند.
او در سالهای جنگ تحمیلی سه مرحله به جبهه اعزام شد و در آخرین مرحله هنگامی که به عنوان بسیجی گردان بدر از لشکر مهندسی رزمی 42 قدر به جبهه اعزام شده بود در بیست و ششم اسفندماه سال 1366 در حین عملیات والفجر 10 در بمباران منطقه شیخ صله پاوه به شهادت رسید. پیکر مطهر شهید در گلزار شهدای شهر اراک به خاک سپرده شد.