بسم الله الرحمن الرحیم
اینجانب عباس هداوند فرزند یدالله وصیت خود را آغاز میکنم. به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان، یاری بخش مستضعفان و در هم کوبنده ستمگران و با درود فراوان بر رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران امام خمینی(قدس سره) و با درود فراوان به شهیدان راه. وصیت من به تو ای پدر بزرگوار عزیز که اگر هر خوبی یا بدی از من دیدهای، مرا به بزرگی خود ببخشی. حلالم کنید و تو ای مادر عزیز و مهربانم گرامی از تو میخواهم که به برادران و خواهرانم بگویی که هر خوبی یا بدی از من دیدهاند، به بزرگی خود ببخشند و حلالم کنند و ای مادر عزیز از تو میخواهم که شیرت را بر من حلال کنی و اگر که من لیاقت داشتم و شهید شدم، هرگز برای من گریه نکنید. بلکه باید افتخار بکنید که چنین نوجوانی پرورش دادهاید و آن را به اسلام و قرآن هدیه کردهاید شما کار خودتان را کردهاید شما هم در این دنیا و هم در آخرت سربلند باشید.
پدر و مادر عزیز در این دنیا چه چیزی میخواهد باقی بماند آیا مادیات باقی میماند یا معنویات و ای ملت شهیدپرور ایران از تعلقات دنیوی که شما را از مسیر در ملکوت اعلی باز میدارد، اجتناب کنید و فقط اسلام را فریاد بزنید .... دون صفات از سنگاندازی به اقیانوس عظیم الهی انسانهای اسلام دست بردارید و گرنه هر سنگ شما موجی خواهد بود که در نهایت کل هستی شما را در تلاطم مواج خود غرق کرده و خود به ساحل نجات خواهید رسید، انشاءالله.
پدر و مادر عزیزم در مقطع حساس از تاریخ اسلام شما و هر مسلمان مؤمن دیگری حتماً تحمل آن را میداشت که فرزندانتان مانند هزاران فرزند دیگر شما در جبهههای اسلام علیه کفر از لبنان تا اقصی نقاط عالم که نور اسلام با ظلمت کفر در ستیز است، صدای هیهات منا الذله شوند و با خون خویش خصم زبون را در میادین حماسه و رزم به ذلت بکشند.
خدایا من به سوی تو میآیم مرا بپذیر. ای مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) جان من آمدهام در دانشگاهی که جد تو حسین(علیه السلام) معلم آن دانشگاه است. مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) جان به امید دیدار تو میآیم. و ای پدر و مادر عزیز من به جبهه میروم که راه برادرم عینالله و پسرعمویم حشمتالله را ادامه دهم و در این راه میروم اگر که چه سرم از تنم جدا گردد و امیدوارم با شنیدن خبر شهادت من افتخار کنید. افتخار به این که یکی دیگر از فرزندان خود را در راه خدا دادهاید و از شما میخواهم و وصیت میکنم که اگر لیاقت شهید شدن داشتم و شهادت را به آغوش خود گرفتم، مرا بغل دست برادر عزیزم عینالله به خاک بسپارید و بدانید که پدران و مادرانی که در راه خدا چنین گذشتهایی داشته باشند و استقامت کنند رستگارند و از شما ای پدر و مادر عزیز و برادرانم و خواهرانم و اقوام من راضی نیستم که اگر من شدم شهید که برایم گریه کنید و لباس سیاه نپوشید چون که من لیاقت ندارم و اگر میخواهید گریه کنید، فقط برای اولاد پیغمبر اشک بریزید که فقط آنها سزاوار هستند که برایشان گریه کنید. برای امام حسین(علیه السلام) و فرزندانش گریه کنید و لباس سیاه بپوشید. و ای مردم شهیدپرور اراک خدمت شما برادران و خواهران محترمه از شما میخواهم که بهوش و بیدار باشید که اکنون چه موقع است و در کجا هستیم. مسئولیتی داریم به هوش که منافقان و دشمنان اسلام که ضربه خوردهاند در کمین هستند تا شما از خود سستی نشان بدهید الان در چه موقعیتی قرار داریم که تمام جهان برای سرنگونی اسلام با هم متحد شده و پافشاری میکنند، شما در ایران هستید و قدم نهادن در ایران عبادت است هر کجا که بروید مکان شهید است و مقام شهید والاست و شما مسئولیت حفاظت و پاسداری از خون شهدا را به عهده گرفتهاید و ای خواهران عزیزم شما سعی کنید در زندگی همدرد دوستانتان باشید و سازگاری با مؤمنین را پیشه سازید و عفت و پاکدامنی و عمل به دستورات اسلام و ولایتفقیه را سرلوحه زندگی خود قرار دهید.
وصیت میکنم که مرا در لباس بسیجی که در آن حالت شهید شدهام خاک سپرده و قبرم را با عکسهایی از جنگ عکس خودم و عکس امام(قدس سره) مزین کرده و لباسهایم را از تنم در نیاورید چون لباس خونی شهید سند افتخار اوست. خدایا ما بسیجیان اگر این لباس را به تن کردهایم به عشق شهادت و جهاد است و دوست نداریم کاروان سرخ امام حسین(علیه السلام) بگذرد و ما از قافله عقب بمانیم، برادران بسیجی در نمازهای شب رزمندگان امام(قدس سره) عزیز را دعا کنید و هیچگاه سنگر برادرانتان را چه در پشت جبهه و چه در خط مقدم خالی نگذارید. و باز هم توصیه میکنم از خواهرانم و برادرانم که به تربیت فرزندان خود برای خدمت اسلام بپردازند و همیشه در آخر نمازهایتان پیروزی نهایی رزمندگان اسلام و دعا برای امام(قدس سره) عزیز یادتان نرود زیرا که همین دعاها و نمازها و در نماز جماعت شرکت کردن و نماز شب خواندن پیروزی میآورد و ای جوانان و برادران عزیز به جبهه حق علیه باطل بشتابید و مخصوصاً از همسن و سال خود میخواهم که به جبهه حق علیه باطل بشتابند زیرا که در این موقع اسلام به شما سلحشوران احتیاج دارد و امام(قدس سره) را تنها نگذارید و فرامین او در بیانات او را مو به مو اجرا کرده و در نماز او را کنید و ای برادران به جبهه بشتابید که مرگ سرخ و جنگیدن برای قرآن و اسلام بهتر از مردن در رختخواب غفلت و ناگهانی است .... ای مادر من از شما خداحافظی میکنم و ای مادرم از تو میخواهم در مرگ من گریه نکنی و کسی را نگذارید که پیراهن سیاه بپوشد و اگر لیاقت داشتم شهید بشوم، مادر مگر تو خوبی مرا نمیخواهی؟ چه مقامی از این بالاتر است و بنا به فرمان نائب الامام، خمینی(قدس سره) جهت پیشبرد اهداف انقلاب با قلبی مملو از شور هیجان عازم جبهه حق علیه باطل شوم امید است که مورد لطف خدای تعالی قرار بگیرم و پس از پیروزی آرزوی شهادت دارم و پدر و مادر عزیزم چیزی در این دنیا ندارم اگر هم داشته باشم به کسانی بدهید که احتیاج دارند و ای مردم سعادت در جبهههاست، سعادت ره پیروی از امام(قدس سره) است و من در دفاع از آب خاکی و اسلام و دین محمدی(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) شهید خواهم شد و اگر شهادت نصیبم شد راه مرا ادامه دهید و هرگز سلاح مرا زمین نگذارید.
والسلام به امید پیروزی اسلام بر کفر جهانی.
شهیدان زندهاند اللهاکبر.
شهید عباس هداوند متولد چهارم اردیبهشتماه سال 1350 در روستای پیربداق از بخش جاپلق ازنا است. او در خانوادهای کاملاً مذهبی و متدین رشد و پرورش یافت.
بعد از ششسالگی به دبستان رفت و دوران تحصیل خود را تا دوره راهنمایی با موفقیت پشت سر گذاشت. از دوره نوجوانی با حضور در مسجد با مبانی اسلام آشنا شد و در مسائل دینی از خود مراقبت میکرد تا کاری بر خلاف اعتقاداتش انجام ندهد و دیگران را نیز به این امر دعوت میکرد.
ساکن شهر اراک که شدند از دوره راهنمایی وارد عرصه کار شد و در یک کارگاه آهنگری شاگردی میکرد و در کارش بسیار جدی بود.
از 12 سالگی عضو بسیج شده بود و تا جایی که امکان داشت فعالیتهایی در این زمینه انجام میداد. پس از شهادت برادرش - عینالله - و بعد از تلاشهای بسیار سلاح برادر را به دست گرفت و از طریق بسیج به جبهه اعزام شد و در پست تکتیرانداز در گردان روحالله(قدس سره) از لشکر 17 علی بن ابیطالب(علیهما السلام) شروع به خدمت کرد.
عباس جوانی با شور و حال فراوان تصمیم خود را گرفته بود که برای دفاع از میهن خود از دل و جان مایه بگذارد تا این پیروزی نصیب آنها شود.
بیش از شش ماه حضور در جبهه از او فردی دیگر ساخته بود با دنیایی از عشق و ایثار.
عباس در شلمچه حضور داشت که در یکم مهرماه سال 1366 بر اثر اصابت ترکش خمپاره به سر و کمرش به مقام شهادت رسید. پیکر شهید والامقام در گلزار شهدای شهر اراک به خاک سپرده شد.