بسم الله الرحمن الرحیم
(إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ ).[1]
درود بیکران بر منجی عالم بشریت، پیشوای شیعیان جهان، حضرت حجت بن الحسن(عجل الله تعالی فرجه الشریف)، رحمت خدا بر شهیدان راه حقیقت، از آدم(علیه السلام) تا خاتم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و از خاتم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) تا خمینی(7). خداوند را شاکرم که مرا در این زمان توفیقی داد. زمانی که انقلاب اسلامی به تمام دنیا نور میدهد و تاریکیها از بین میرود. پدرم و مادرم و برادرانم و خواهرانم، بعد از شهادت من ناراحت نباشید. پدرم وصیت من این است که بعد از شهادتم گریه نکنید زیرا دشمنان اسلام خوشحال خواهند شد و فرزندانم را در راه حسین(A) و خط امام(7) که خط امام(7) همان خط حسین(A) میباشد، تربیت کنید.
فرزندانم و برادرانم! امیدوارم که اسلحه مرا بردارید و با منافقین کور دل بجنگید و همسرم! امیدوارم که بعد از شهادتم فرزندانم را در راه مکتب قرآن تربیت کنید.
1. سوره توبه، 20.
از خاندان سادات و از مریدان اهلبیت(علیهم السلام) بود و از این که او را سیدمجتبی صدا میزدند، برخود میبالید. مدام میگفت: انشاءالله جدهام زهرای مرضیه(h)، فردای قیامت دستگیرتان باشد. او در یکی از روزهای زیبای خداوند در سال 1324، در روستای سرکوبه در شهرستان خمین و در خانوادهای معتقد و دیندار، دیده به جهان هستی گشود. خانواده روزگار را با کشاورزی و دامداری میگذراندند. سیدمجتبی نیز از همان سالهای کودکی، پدرش را در کشاورزی و کارهای مزرعه همراهی میکرد و سعی داشت به قدر توانش باری از دوش پدر بردارد. پسری مهربان و دلسوز و البته کم حرف بود. فرزند اول خانواده کاظمی بود و به همین دلیل برای همه خانواده و مخصوصاً پدربزرگ و مادربزرگش بسیار عزیز بود. کودکی را در دامان پر مهر خانواده پشت سر نهاد. پدربزرگ و مادربزرگش او را با مسائل دینی آشنا کردند.
در روستا مدرسهای وجود نداشت و او باید برای درس خواندن به شهر میرفت و این کار برای او بسیار دشوار بود. پس از آن به کار ادامه داد و به شغل گچ کاری روی آورد. کمکم به فکر تشکیل خانواده افتاد و با خانوادهای مؤمن وصلت کرد. ثمره زندگیاش دو پسر و یک دختر بود که توانستند پرچم عدالتخواهی پدرش را به دوش بکشند.
سیدمجتبی زمان انقلاب و مبارزه مردمی را درک کرده بود و در هنگامهای که عراق بر پا کرده بود نیز میخواست مرد میدان باشد و دین خود را به اسلام و انقلاب ادا کند.
مادرش میگوید:
شب عید بود و به او گفتم: بمان و بعد از عید به جبهه برو. سرش را پایین انداخت و گفت: در جبهه بیشتر به من احتیاج دارند و باید برای عید، خودم را به بچهها برسانم. فقط سفارش میکنم که بچههایم را به راه امام حسین(A) هدایت کنید. از رزمندگان گردان سیدالشهدا(A) در لشکر 17 علی بن ابیطالب(علیهما السلام) بود و حدود یک ماه هم در جبهه جنگیده بود که در بیست و دومین روز از اسفندماه سال 1362، در عملیات خیبر به شهادت رسید. پیکر مطهر شهید در زادگاهش به خاک سپرده شد و سالها بعد میزبان برادر شهیدش - سیدمحمود - شد.