بسم الله الرحمن الرحیم
(مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا).[1]
... با سلام بر حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و نائب بر حقش امام(قدس سره) امت و شهدای گلگونکفن انقلاب اسلامی و با آرزوی پیروزی برای رزمندگان اسلام در سرتاسر جهان مخصوصاً دلاوران غیرتمند جمهوری اسلامی در مقابله با کفر صدامی.
.... تو ای پدر و مادر عزیزم! میدانم که تحمل مرگ من برای شما دشوار است. اما با ننگ و ذلت زندگی کردن با دشمن متجاوز، سخت دشوار است. من با روحیه و ایمانی که در شما سراغ دارم، بعید میدانم که در مرگم بیصبری کنید، چون این برای شما بسی افتخار است که یکی از امانتهای الهی را اینگونه بر او برگردانید. مقاوم و استوار باشید و در مصیبتها به خدا توکل کنید و به یاد مصیبتهای جانگداز کربلا آوای دلربای یا زهرا(علیهما السلام) یا زینب(علیهما السلام) را زمزمه کنید... .
خاطره از مادر شهید:
وقتی از جبهه به مرخصی آمد، پدرش به دلیل بیماری در بیمارستان بستری بود. به او اصرار کردیم که در کنار خانواده بماند ولی او دیگر آن علیاصغر قبلی نبود و حالات و روحیاتش تغییر کرده بود. تقریباً همیشه در حال لبخند بود. احساس میکردم دیگر در کنار ما ماندنی نیست وقتی با ما خداحافظی میکرد، میدانستم که این آخرین دیدار است. از حلالیت گرفتنش از خانواده و اقوام کاملاً معلوم بود که دیدار دیگری انجام نخواهد شد و این چنین نیز شد. نزدیک نوروز 1365 برای آخرین بار به جبهه اعزام شد و هنوز چند روزی بیشتر از عید نگذشته بود که خبر شهادتش را برای ما آوردند.
1. سوره احزاب، 23.
علیاصغر در یکم خردادماه سال 1347 در محله سبزیکار قدیم در شهرستان خمین به دنیا آمد. پدرش حسن به تهیه و فروش عسل اشتغال داشت. دوران کودکی او در خانوادهای مذهبی و انقلابی گذشت و همانطور که مادرش اشاره کرده، هیچگاه بدون وضو به فرزندش شیر نداده است. دوران تحصیلات ابتدایی را در دبستان فردوسی و تحصیلات راهنمایی را در مدرسه شهید مفتح ادامه داد. کودکی او مصادف بود با شروع انقلاب اسلامی و او با برادر بزرگتر و پدرش در تظاهرات انقلاب حضور داشت و این به دلیل بالندگی در خانوادهای متدین و مذهبی بود. با شروع جنگ تحمیلی با اینکه سن کمی داشت، بارها میخواست عازم جبهه شود که هم در بسیج پذیرش نشد و هم پدر و مادرش با توجه به حضور برادر بزرگتر در جبهه مخالفت کردند. او در کنار فعالیت در انجمن اسلامی تیم دانشآموزی فوتبال را در مدرسه راهاندازی کرده بود و به این طریق با نوجوانان همسن و سال، اوقات فراغت را سپری میکرد.
در سال 1364 بالاخره اصرار او موجب شد پدرش با حضور او در جبهه موافقت کند. علیاصغر در حالی که سر از پا نمیشناخت برای طی دوره آموزشی عازم تهران شد و پس از یک ماه آموزش در اوایل زمستان عازم جبهههای نبرد حق علیه باطل شد. بعد از تقریباً سه ماه حضور در جبهه آمد و این زمانی بود که هم برادرش در جبهه حضور داشت و هم پدرش به دلیل بیماری در بیمارستان بستری شده بود اما حالات روحانی و علاقه او به حضور در جبهه موجب نشد که این وابستگیها مانع از حضور مجددش در جبهه شود. در همان چند روز مرخصی از تمام اقوام خداحافظی کرده و حلالیت طلبید. گویا میدانست که این آخرین دیدار با خانواده است. در اواخر سال 1364 مجدداً به جبهه اعزام شد. هنوز هفت روز از آغاز سال 1365 نگذشته بود که بسیجی گردان روحالله(قدس سره) دعوت حق را لبیک گفت و در سانحه رانندگی در آبادان به شهادت رسید. پیکر مطهر شهید در زادگاهش به خاک سپرده شد.