الان یک نعمت بزرگ شامل حال مردم شهیدپرور ایران گردیده و آن وجود حجت و امام خمینی(قدس سره)، رهبر انقلاب، است که انشاءالله مردم ما همان طوری که تاکنون شکرگزار این نعمت بودهاند، از این به بعد نیز تا پیروزی نهایی که همان قیام حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) میباشد، ادامه خواهند داد. آنچه که اساس است، اطاعت از امام(قدس سره) و وحدت در سایه ولایت ایشان است و حمایت و پشتیبانی بی چون و چرا از روحانیت پیرو خط امام خمینی(قدس سره)؛ چراکه پیروان خط امام(قدس سره) هستند که زندگی را بر اسلام بنا گذاشتهاند و با اسلام بزرگ شدهاند و در آزمایشها هم نشان دادهاند که تا انتها نیز با اسلام خواهند بود و لازمه درک دقیق اسلام و در شکل عملی آن، یعنی ولایتفقیه بایستی که خدا را حاکم دید و مسئلهای که خود خدا میفرماید: «به درستی که خدا در کمینگاه است.» بایستی که این جمله را با عمق جان درک نمود؛ آنگاه زندگی با ولایت عزیزتر و لذیذتر و دوری از آن با خفت و نگرانکننده است. هرگاه اختلافی خواست ایجاد گردد، با ایثار و گذشت، اختلافات را دفع کنید. با یاد شهدا و با شهدا بودن، خود، وحدتآفرین است.
شهید سید حسن هدایتی در سال 1339 در خانوادهای مذهبی در شهر خمین چشم به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی را تا دیپلم در خمین گذراند و در طی مدت تحصیل، هوش فراوان و حافظه سرشار او باعث شده بود که همیشه شاگرد اول در میشد.
استعداد و قدرت یادگیری وی چنان بود که سر کلاس تمام مطالب تدریس شده را یاد میگرفت. مسئله قابل توجه دیگر او، نظم در کارهایش بود که از همان دوران ابتدایی، اوقات خودش را چنان تقسیم میکرد که علاوه بر درس و مدرسه، مطالعات جنبی و فوقبرنامه و کارهای لازم دیگر را نیز انجام میداد.
وی با مطالعه کتب و شرکت فعال در تنها کتابخانه شهر در آن زمان فکر خویش را چنان پرورش داده بود که توانست به ماهیت گروههای غیر اسلامی و به ظاهر انقلابی پی ببرد و روشنگر جوانان مسلمان و معصوم شد برای منع آنان به گرایشهای مادی و این افتخاری برای بچههای مسلمان همکلاس او بود.
او خودش را وقف سازندگی فکری دوستان در جهت مکتب رهاییبخش اسلام نموده بود و با معرفی کتاب و دادن کتابها، به طور مخفی و آشکار به آنان موجب سرافرازی برادران مسلمان میشد. ضمناً با تشکیل نیروهای اسلامی و بردن آنان به کوه و راهنمایی نمودن آنان پایبندیشان را به اسلام بیشتر مینمود. این فعالیتها ادامه داشت تا اولین درگیریهای مأمورین رژیم با مردم شروع شد.
او یکی از گردانندگان و سازمان دهندگان تظاهرات و مجالس و برنامهریزان کارهای تخریبی آن زمان و به عنوان محور جهت هماهنگ کردن فعالیتهای پراکنده و تماس مداوم با روحانیت مبارز و تنظیمکننده پخش اشعار، اطلاعیهها و اعلامیههای امام(قدس سره) در شهر و روستا بود و به همین خاطر رژیم منحط، او را دستگیر و مدتی شکنجه و آزار نمودند؛ ولی وی به فعالیتهای خویش ادامه داد تا طلوع فجر دمید و 22 بهمن با پیروزی اسلام بر طاغوت فرا رسید و با تسلیم شدن شهربانی در شب 22 بهمن او یکی از افرادی بود که با جان و دل به ایجاد نظم و انضباط در شهربانی پرداخت و چند ماه با همکاری دیگر برادران مسلمان، انتظامات شهر را بر عهده داشت، تا این که پس از اعلام تشکیل جهاد سازندگی از طرف امام امت، خمینی(قدس سره) بزرگ، او از اولین افراد داوطلب و یکی از افراد بنیانگذار جهاد سازندگی در خمین بود. مدتها شبانهروز در قسمتهای مختلف مثل کارهای ساختمانی، پل و حمام و راه و برداشت محصول، فعالیت میکرد.
در این زمان با باز شدن دانشگاهها به فرمان امام(قدس سره) وارد دانشگاه اصفهان گردید و با تشکیل نیروهای اسلامی و تشکیل گروههای مطالعاتی سبب بالا بردن افکار و روشن نمودن چهره اصیل اسلام در میان دانشجویان میگردید. با شروع انقلاب فرهنگی از پیام نوروزی سال 59 امام خمینی(قدس سره)، وی جزء اولین طراحان و برنامهریزان اشغال دانشکده و اخراج پیروان خطوط الحادی و منحرف از دانشگاه بود. ایشان ضمن حضور فعال در دانشکده از مسائل و مشکلات شهر خود و برادران خویش در خمین غافل نبود و در حد توان به آنان کمک میکرد. از جمله در حین حضور در دانشکده در جریان تحصن در آموزش و پرورش خمین جهت سر و سامان به اوضاع شهر و آوردن امام جمعه از طرف امام و قاضی شرع و دادگاه انقلاب اسلامی از طریق مسئولین ذیصلاح و بازگشت برادر سیدین، مسئول آموزش و پرورش، در آن زمان، یعنی سال 58، حضور فعال و مؤثری داشت و سرانجام به تقاضای برادران خود مسئولیت کمیته فرهنگی جهاد سازندگی را بر عهده گرفت. او با اعتقاد به این که جنگ، مسئله اصلی کشور است و سرنوشت انقلاب به سرنوشت جنگ گره خورده است، وارد صحنه پیکار بر علیه بعثیان کافر شد. اولین بار مدتی در پاوه، قله ابوذر، به رزم پرداخت. در مأموریت دوم، زمانی که شنید برادران شهیدش، حسن مطهری و حسین شمسی و دیگر برادران، به شهادت رسیدهاند، با عجله شهر را ترک کرده و به سوی قله شمشیر شتافت و مدتی در آنجا مشغول خدمت بود. سپس به عللی از آنجا بازگشت؛ ولی او که عاشق خدا بود و مهمترین وظیفه را خدمت در جنگ میدانست، برای اعزام به جبهه مجبور شد به مشهد برود. مدتی در سمت مسئول تأسیساتی حراست اداره کل راه و ترابری استان خراسان، فعالیت داشت و سپس به جبهه اللهاکبر رفت و در گروه شناسایی مشغول به کار شد. یک ماه گذشت؛ عملیات طریقالقدس پیش آمد و بستان فتح شد؛ یک ماه کار طاقتفرسا در قلب دشمن به صورت مخفی برای شناسایی استعداد و آرایش نیروهای دشمن باعث شد که بتواند نقش بسیار مؤثری در فتح بستان داشته باشد. او که چند بار در طی عملیات، در محاصره تانکها افتاده و با فریادهای یا مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) به دیگر برادران روحیه میداد. بعد از فتح بستان چند ماه در این منطقه فعالیت داشت. در حمله مزدوران بعثی به تنگه چزابه به علت داشتن آشنایی به منطقه و ایثار و فداکاری در دفاع از تنگه داشت. مدتی با مجاهدین عراقی فعالیت داشت و مورد علاقه آنها بود و با آنها در هورالعظیم با قایق به شناسایی دشمن رفتند که در یک مرحله درگیر شده و پیروز بازگشتند. روزی در طی یک عملیات شناسایی در پشت توپخانه دشمن هلیکوپترهای دشمن بالای سر آنها آمده، به شکلی که باد هلیکوپتر آنها را میلرزاند؛ ولی آنها که لابهلای بوتهها مخفی شده بودند، معجزهآسا، نجات یافتند و دشمن از منطقه دور شد. در عملیات مولا علی(علیه السلام) نقش راهنمایی نیروهای بسیج را در منطقه داشت که به عنوان پیک عمل میکرد و سرانجام موقعی که شنید حمله شوش نزدیک است، قصد رفتن به آن جبهه را کرد؛ لذا بعد از 6 ماه به خمین بازگشت و تنها یک شب در نزد خانواده به سر برد و سپس عازم جبهه شوش شد. شب دوم فروردین 61 فرا رسید و در دل او خبر از فتح المبین بود. او به عنوان فرمانده دسته در تیپ 14 امام حسین(علیه السلام) خدمت میکرد .... در کنار سنگری آرام تکیه داده بود و دعایی زیر لب زمزمه میکرد و هر لحظه در انتظار شروع عملیات بود. رمز یا زهرا(علیها السلام) از بیسیم اعلام شد. دلها بیتاب؛ بالاخره در منطقهای که او در آنجا عمل میکرد، حدود ساعت 4 صبح درگیری شدید شروع شد، برادران به جنگ تانکها میرفتند. ( وَالْعَادِيَاتِ ضَبْحًا).[1] فضا را پر کرده، فریادهای یا زهرا(علیها السلام) از همه جا به گوش میرسید. زخمیها یا مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) گویان کمک میطلبیدند. نیروهای دشمن با رها کردن تانکهایشان فرار میکردند. سپیدهدم خودش را نشان میداد و او در کنار سنگر و تانک دشمن به رزم مشغول بود.... حسن در حالی که چند نقطه بدنش مورد اصابت گلوله واقع شده بود، بر زمین افتاده و یا مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) میگفت. مزدوران بعثی او را که خون از بدنش رفته و بیحال شده بود را برداشته و با خود به اسارت بردند؛ ولی چند روزی بعد پیکر پاکش دهها کیلومتر آن طرفتر از منطقه درگیری که رسوایی جنایتکاران را فریاد میکرد، پیدا شد. او که تنها آرزویش محشور شدن با انبیا و اولیای خدا بود، چه خالصانه و مظلومانه به لقاءالله پیوست!
1. سوره عادیات، 1.