سلام بر پدر و مادر عزیز و گرامیام، میدانم که شما نسبت به ما خیلی مهربان بودید؛ ولی من نمیفهمیدم که شما برای ما خیلی زحمتکشیدید. به خدا قسم دارم گریه میکنم و اینها را مینویسم. من حتی هنگام خداحافظی نتوانستم با شما خوب خداحافظی کنم. مرا ببخشید. پدر بزرگوار، شما خیلی به گردن من حق دارید. من خیلی اشتباه کردم. مرا ببخشید و بدانید که اگر مثل الان میفهمیدم، چنین نبودم. از خدا برایم طلب مغفرت و آمرزش کنید؛ زیرا اگر شما از من راضی نباشید، خدا نیز از من راضی نخواهد شد. برایم دعا کنید. من خیلی از شما ممنونم. خیلی برایم فداکاری کردید و سختی کشیدید و از شما پدر بود که من به چنین سعادتی رسیدم. موفق و عاقبت به خیر باشید، انشاءالله.
البته من از خدا خواستم حال که به جهان ابدی میروم، حضرت بقیهالله(عجل الله تعالی فرجه الشریف) سرم را به دامن گیرد و از امام علی(علیه السلام) و امام حسین(علیه السلام) خواستهام که در قبر و عالم برزخ برایم پدری کنند و آنها را پدرم در آن جهان میدانم و آنها خیلی مهربانند و اگر من در اثر نادانی تندی کردم، مرا ببخشید و به شدت پشیمانم و شما را خیلی دوست دارم، حتماً در آن جهان و در بهشت با هم خواهیم بود.
سلام بر مادرم، مادر عزیز و مهربانم، مادری که یک عمر برایم زحمت کشیدی و هر چه محبت کردی، نتوانستم ذرهای از آنها را جبران کنم، تو برای من بسیار بسیار مادر خوبی بودی، مادر، اگر هزارها خط هم در مورد پدر و شما بنویسم، باز هم کم است؛ ولی اصل مطالب همین است که انشاءالله در بهشت زیارتتان خواهم کرد و با گریه چنین مینویسم. مادرم، دعایت در حق من مستجاب میشود؛ پس از خدا بخواه که مرا ببخشد و بیامرزد و با اولیائش محشورم کند. مادر عزیز، از حضرت زهرا(علیها السلام) و حضرت زینب(علیها السلام) خواستهام تا در آن دنیا برایم مادری کنند؛ زیرا آنان خیلی مهربانند و انشاءالله چنین خواهند کرد. مرا ببخش و صبر پیشه کن. درست است که من فرزند خوبی برای شما نبودم؛ ولی میدانم فرزندت را دوست داری، ولی آنچه از فرزند و همه چیز عزیزتر است، اسلام است. افتخار کن که فرزندت به راه خدا رفته و مادرم، تو هم فردا در نزد خدا و حضرت زهرا(علیها السلام) و حضرت زینب(علیها السلام) روسفید خواهی بود و بهترین افتخار و سعادت همین است. سلام بر برادر بسیار عزیز و معلمم، مهدی، امیدوارم موفق باشی و حتماً سعادت دنیا و آخرت را خواهی داشت. وقت کم است. راستش اینکه این حرفها چندین ساعت قبل از عملیات نوشته میشود و فرصت کم است. تو را هم در ردیف پدر و مادر دوست دارم. خداحافظ.
بهترین و بالاترین سعادت همین که در ماه حسین(علیه السلام)، در ماه محرم، با خود حسین(علیه السلام) ملاقات کنم. خدایا، خدایا، تا انقلاب مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) خمینی(قدس سره) را نگهدار. پروردگارا، مرا ببخش و به لقای خویش راهم ده و برای امام(قدس سره) دعا کنید.
علی در آغاز فروردینماه سال 1338 همزمان با هشتمین روز از ماه مبارک رمضان در نزدیکیهای افطار، شب جمعه در حالی که مادرش روزهدار بود، در یک خانواده مذهبی چشم به جهان گشود. با ذکر نام خدا شیرش دادند و با لقمه حلال در پرتو عنایت حق بزرگش کردند و با عشق حسین(علیه السلام) عجینش نمودند و پایش را به مسجد و حسینیه گشودند. در سال 1344 که 6 بهار از عمرش میگذشت، پا به مدرسه گذاشت. دوره ابتدایی را گذراند. او تابستانها را در کلاس قرآن مسجد القائم(عجل الله تعالی فرجه الشریف) میگذراند. در مهرماه سال 1350 به دبیرستان قدم گذاشت. او معمولاً هر روز صبح بعد از تلاوت آیاتی از قرآن مجید راهی دبیرستان میشد. در عین حال از نظر اخلاقی بسیار شوخطبع بود و با رعایت حرمت دیگران زمینههای شادابی را در جمع دوستان فراهم میکرد. به ورزش نیز علاقهمند بود؛ اما نه تا حدی که عامل بازدارنده وی از وظائف اصلیاش باشد. در خرداد 1356 با موفقیت در رشته ریاضی از دبیرستان فارغالتحصیل شد و در کنکور سراسری شرکت نمود و پس از چندی به عنوان دانشجوی رشته الکترونیک قبول شد، جرقههای اولیه انقلاب در سرزمین ایران زده شد و حرکتهای عظیم مردمی و شجاعتها چون صاعقه بر سر نظام استکباری طاغوت نازل میشد. نماز پرشکوه عید فطر در قیطریه، هفده شهریور، شبهای اول محرم تهران، تشییع جنازه شهدا در بهشتزهرا و صحنههای دیگر ایثار، حضور عاشقانه علی را در خود ثبت کردهاند. علی و دیگر برادرانش را در شب 22 بهمن در پشتبام بیمارستان بوعلی مشرف به خیابان تهراننو، پشت شیشههای آماده کوکتلمولوتف سنگر گرفته بودند، نیمهشب هنگام حمله تانکها به خیابان، یک دستگاه از آنها در همین محل به آتش کشیده میشود.
پس از پیروزی انقلاب دانشگاهها بازگشایی میشوند و علی دانشجوی سال دوم بود. او به عنوان دبیر زبان در مدرسه راهنمایی شهید مدنی تهران دوره جدیدی از تلاش فرهنگی خود را آغاز کرد. در اوایل تابستان سال 1360 پس از گذراندن دوره یکماهه آموزش نظامی از بسیج تهران عازم جبهه شد و پس از بازگشت راهی کلاس گردید. سال تحصیلی به پایان رسید و علی دوباره هوای جبهه کرد. دوباره مأموریتی سهماهه گرفت؛ اما گفت: دوست دارم با بچههای محلات اعزام شوم؛ چون شنیدهام معنویت در میان آنها موج میزند. علی دوباره قدم به سرزمین گرم کربلا گذاشت. در تابستان سال 1361 همزمان با سالگرد شهادت امیرالمؤمنین(علیه السلام) در عملیات رمضان شرکت جست و پاسگاه زید عراق هنوز نظارهگر جای پای پرصلابت نیروهای رهاییبخش مسلمان است و با این که در تمام مراحل عملیات سرنوشتساز حضور داشت و جمعی از یارانش نیز به شهادت رسیدند، بر علی تقدیر شهادت نوشته نشد. لحظات حساس تکرار تاریخ کربلای سال 61 هجری فرا میرسد، عملیات حماسهساز محرم روز بعد از عاشورا با رمز یا زینب(علیها السلام) در منطقه موسیان آغاز میشود، مرحله اول و دوم عملیات با گذشتن موفقیتآمیز از تلههای انفجار و کانالهای عریض آب و میادین بزرگ مین به پایان میرسد ....
در همین اثنا یکی از برادران فرمانده پیامی را ابلاغ میکند که باید آرایش نیروهای دشمن در یک عملیات ایذائی از سوی رزمندگان شکسته شود. برادرانی که داوطلب هستند، اعلام کنند و علی از جمله این عزیزان است. برادران در دل شب با ستون یک به نیروهای متجاوز دشمن نزدیک میشوند. در طول مسیر علی همچون گذشته با برادران مجاورش به آهستگی شوخی میکند و از فیض شهادت در شب جمعه سخن میگوید و خود را برای روبرو شدن با دشمن آماده میکند. حدود سه ساعت بعد از نیمهشب عملیات برادران در قلب دشمن آغاز میشود. در دقایق اولیه صدمات فراوانی به نیروهای زرهی دشمن وارد میآید و مزدوران به گمان این که مرحله سوم عملیات آغاز شده، با گلولههای منور فضا را روشن میکنند. برادران در این عملیات سریع که به قصد انهدام و برهم زدن آرایش نیروهای دشمن صورت گرفته، پس از موفقیت به دستور فرماندهی عقبنشینی میکنند. زمان درگیری حدود 15 تا 20 دقیقه طول میکشد. در این اثنا صدای علی شنیده میشود. رزمندگان به مقر باز میگردند. ساعت حدود 4:30 یا 5 صبح جمعه است، کلیه نیروها به سلامت بازگشتهاند؛ اما سه نفر در جمع این عزیزان نیستند؛ برادران: تقی عبدالمحمدی، محمدعلی هدایتی و یک برادر بسیجی دیگر. بچهها از هم سؤال میکنند. چشمها گریانند. هیچکس چیزی نمیداند. روز جمعه سپری میشود و در غروب آفتاب و تاریکی هوا صدایی توجه بچهها را جلب میکند که امدادگران به دادم برسید و اینگونه آن برادر بسیجی که از ناحیه پا به شدت مجروح شده بود و تمام روز خود را مخفی نگه داشته بود، از تاریکی استفاده کرده و خود را به مقر رزمندگان میرساند و اما دو شب بعد در مرحله سوم عملیات محرم منطقه درگیری به دست رزمندگان اسلام آزاد شد و پیکر مطهر شهید تقی عبدالمحمدی، به دست رزمندگان افتاد و او را به پشت خط منتقل میکنند. برادران در روز یکشنبه تمام منطقه را میگردند؛ اما از گل گمشدهشان اثری نیست. و بدینسان علی مفقودالاثر میشود. پس از سالها پیکر مطهر بسیجی گردان محمد رسولالله(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) تفحص و در ششم تیرماه سال 1377 در زادگاهش به خاک سپرده شد.