بسم الله الرحمن الرحیم
اگر ایمان آورده باشید به خدا و رسولش، جهاد کنید در راه خدا با مالهایتان و نفسهایتان، آن بهتر است برای شما اگر بدانید.
سلام گرم من به رهبر عظیمالشأن انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، سلام گرم من و درود بیپایانم به شهیدان به خون غلتان و خانوادههای عزیزشان، سلام گرم من به ملت شجاع و شهیدپرور ایران، سلام گرم من به روحانیت متعهد و مسئول و سلام ای پدر و مادر و ای برادر و خواهرم، در اینجا سخنی کوتاه با شما دارم. ای خانوادههای شهید داده و ای ملت شهیدپرور، آیا ایثار و جوانمردی در راه خدا ناراحتی دارد؟ نه آنها که ناراحتند، نمیدانند او به کجا رفته؟! خوشحال باشید و به دشمن فریبخورده لبخند بزنید که فکر نکند با کشتن جوانان حزبالله میتواند به پیروزی برسد. به دشمن بگویید: جوانان حزبالله عاشق حسین(علیه السلام) هستند و از او دلیل میگیرند که اینچنین حسین(علیه السلام) وار میجنگند و دلشان میخواهد یا هر چه زودتر شهید بشوند تا حسینشان(علیه السلام) سرشان را به دامن بگیرد و یا راه کربلا را باز کنند و قبر حسین(علیه السلام) را در بغل بگیرند. بله، ای پدر و مادر عزیزم، ناراحت نباشید و بگویید: (إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ).[1] امانتی بود نزد ما چه بهتر که این طور تقدیم خدا کردیم. به منافقان بگویید: برای پسران و فرزندان ما در بستر مردن ننگ است، همان طور که برای خود من ننگ است، در بستر مردن.
ای پدران و مادران شهید داده، شماها باید افتخار کنید که چنین فرزندانی را در دامن خود پرورش دادهاید. ای کسانی که به حقوق بشر احترام میگذارید، آیا در منشور حقوق بشر نبود که در ایلام صدها هزار نفر بیگناه را مرد و زن، پیر و جوان و حتی کودکان خردسال را به شهادت رساندید؟ و ای منافقان ضد خلق، آیا بیشرفی تا به این اندازه که نه رحم به کودکان بیگناه ما میکنید و نه رحم به پیرمردان عاشق خدایمان؟ آیا در محراب، آیتالله مدنی را کشتن خلق دوستی است؟ آیا آیتالله دستغیبی که تمام عمرش خدمت به اسلام و خلق مسلمان بود و مردم را به راه راست هدایت میکرد، جرمش چه بود که تکههای بدنش را از روی پشتبامهای اطراف پیدا کردند؟ آیا آن کودک بیگناه جرمش چه بود که او را در شیراز به وضع سرسامآوری سوزانده بودید که تشخیص دادنش هم ممکن نبود؟ آیا اتوبوسی که از پول زاغهنشینان و تهیدستان ساخته شده بود هم جرم داشت؟ شما چطور میخواهید در روز قیامت جواب بدهید؟ مقداری روی این سؤال فکر کنید و در آخر هدف من از این وصیتنامه این نیست که من هم لیاقت شهید شدن را داشته باشم. من به جبهه میروم تا بلکه بتوانم خدمتی به اسلام و این امامی که تمام عمرش را به اسلام خدمت کرد، کرده باشم و امیدوارم بتوانم هر چه زودتر همان طور که امامان گفتند، این انقلاب را تحویل صاحب اصلیاش، امام زمانمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) بدهیم.
والسلام، عباس هدایتی، برای امام(قدس سره) دعا کنید، 25/1/61، خداحافظ.
1. سوره بقره، 156.
در شهرستان محلات در یک خانواده مذهبی و کمدرآمد متولد شد. عباس چهارمین فرزند خانواده بود که از ابتدای خلقت با دیگر برادران و خواهرانش متفاوت بود؛ از همان روزهای اول زندگی با مشکلات زمان روبرو گشت؛ هنوز دو هفته از تولد او نگذشته بود که صورت او جراحتهایی پیدا کرد و تا دو سالگی ادامه داشت. در این زمان بیماری به چشمهای او انتقال یافت. حتی بسیاری از روزها صبح، چشمهایش تا مدتی باز نمیشد به بیمارستانهای دولتی و خصوصی مراجعه میکرد و این ناراحتی تا زمان شهادتش با او بود؛ منتها در این اواخر شدت آن کاسته شده بود. به هر حال عباس در هفت سالگی تحصیلاتش را در دبستان شروع کرد و در 12 سالگی در مدرسه راهنمایی به ادامه تحصیل پرداخت و پس از فارغالتحصیلی به هنرستان شهید مصطفی خمینی قدم گذاشت. علاقه چندانی به درس نشان نمیداد؛ اما از کارهای فنی خوشش میآمد. شاید بتوان گفت فعالیتهای اجتماعی - سیاسی عباس نیز همزمان با هزاران نوجوان دیگر در طول شکلگیری انقلاب به صورت شرکت در تظاهرات و راهپیماییها شروع شد. حتی در تهران نیز به همراه برادران بزرگترش در تظاهرات خیابانهای انقلاب و طالقانی و ... شرکت میکرد.