بسم الله الرحمن الرحیم
(إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ).[1]
...حمد و ستایش از آن خدایی است که اول هستی قبل از هر گونه پیدایش و زندگی و آخر هستی است...
اینجانب رضا (محمدباقر) کاظمی فرزند محمدکاظم به شماره شناسنامه 1 صادره از ساوه، از شهادت به یگانگی ذات احدیت و روز قیامت و عدالت و نبوت و رسالت 124 هزار پیامبر که آخرین آنها حضرت ختمیمرتبت حضرت محمد(q) و امامت 12 امام و اقرار به فقر و بیچیزی و تهی بودن خود و هر چه موجود است، داشته و اعتراف دارم که هر چه داریم و دارم از اوست و هر چه هست از اوست و مالک حقیقیاند، ذات مبارکی است که با خواست او به ما ارائه وجود نمود و ما را از خوابگاهمان برانگیخت و با قرار دادن مجموعهای از قوا و فطرتها در وجود و روحمان و تقوا ما را در آستانه آزمایش قرار داد و امتحان نمود.
بارالها اکنون تو را میخوانم و به تو روی آوردهام چون کسی که امیدش از همه قطع شده و همه درها را به رویش بسته دیده و توبهاش به درگاهت انشاءالله خالص و اشتیاقش فزونی یافته و تنها به تو روی آورده. اگر چه بسیار مرتکب معصیت شده و در صحنه امتحان شکست خورده. پس در این آخرین لحظات عمر از تو میخواهم که با فضل و کرامت مرا بخشیده و به درگاه مقرب داشته باشی. پس هرگاه خواستید با خدا سخن بگویید نماز خوانده و به دعا روی آورید و هر وقت خواستید کلام وحی را بشنوید، قرآن تلاوت نمایید و برای بهره بیشتر احادیث و روایات را جستجو نموده که اینها مجموعاً بینشها را اصلاح نموده و چگونه خواستن را به انسان خواهد آموخت و به همین منظور نیز مقدمه را از متن ادعیه انتخاب کردم. مطلب دیگر اینکه قدر این وحدت و رهبری و امام(7) عزیزمان این پیر جماران و امید مستضعفان جهان را بدانیم و همواره گوش به فرمان او بوده و جنگ را با قدرت انشاءالله تا پیروزی نهایی ادامه دهیم و جمهوری اسلامی را امانتی الهی بدانیم که در حفظ آن از هیچ کوششی و ایثار حتی جان خود دریغ نکنیم.
و تأکید مجدد اینکه قرآن را هر روز حتی اگر شده 10 آیه با توجه به معانی آن تلاوت کرده، نیات و اعمال خود را با آن و احادیث و روایات تطبیق داده و به تزکیه و خودسازی بپردازیم.
در پایان به پدر و مادر عزیزم که برای من زحمات زیادی کشیدهاند و همچنین برادر و خواهرم و کلیه اقوام و دوستان و آشنایان و همچنین معلمین و اساتید و راهنمایانم طلب حلالیت مینمایم و از آنها بخصوص پدر و مادر عزیزم میخواهم که صبر را پیشه کرده و در مرگ عزیزشان اندوه به خود راه ندهند که همه امانت و مسافرانی هستیم که دیرباز باید از این دنیا کوچ کنیم که بنا به سفارش حضرت علی(A) "سفر نزدیک است".
در مورد مسائل شخصی چنانچه از کسی طلبی دارم، بخشیدم و در مورد بدهکاری تا آنجا به خاطر دارم به کسی بدهکار نیستم ولی اگر کسی مطالبه کرد، به او بدهید. مسائل خمسم حل شده است و بدهی ندارم و اگر چنانچه پولی دارم، میتوانید برایم نماز و روزه بگیرید و مقداری از آن را جهت کمک به جبهه پرداخت نمایید. کتابهایم را پس از اینکه توسط دوستم کنترل شد، هر طور که صلاح بود از آن استفاده کنید. از نوارهایم نیز پس از اینکه درسهای صبر و تقوا و بقیهاش را درس اخلاق اسلامی استاد مجتبی تهرانی را ضبط و پر نمودید، میتوانید (به این صورت که هر روز یک جلسه درس را یک یا دو بار گوش داده و در روز به آن توجه نموده و عمل کنید) استفاده کنید.
... ای کسانی که آرزو میکردید که ای کاش با حسین(A) در کربلا بودید و با او به نور عظیم شهادت نائل میشدید، اینک ندا همان ندای حسین(A) است که از گلوی فرزندش بلند است و اینک صحنه همان صحنه کربلاست پس برخیزید و سلاح رزم به کف گیرید.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) خمینی(7) را نگهدار.
محمدباقر (رضا) کاظمی 10/12/65.
3. سوره بقره، 156.
سپیده تازه سر زده بود. همه چیز رو به روشنی میرفت، اول فروردینماه 1338 بود و بهار، میهمان مردم با صفای مأمونیه. این بهار رنگ و بوی مرتضی علی(A) را داشت. در این ایام پر برکت، محمدباقر فردی از تبار مولا علی(A) و حسین مظلوم(A) متولد شد.
پدرش محمدکاظم کاظمی به درگاه خداوند شکرگزاری میکرد و خوشحال بود. روزها از پی هم در گذر بودند و محمدباقر در کوچه باغهای کودکی، رنگ بزرگی به چهره داشت. محمدباقر قرآن را در کنار یکی از اقوام در تهران آموخت.
سپس وارد دانشکده تربیت بدنی و علوم ورزشی گردید. در دانشگاه فعالیتهای وسیعی از قبیل انتشار سخنان امام(7) و شرکت در جلسات عقیدتی سیاسی و ... داشت که به همین دلیل بارها مورد ضرب و شتم گاردیها قرار گرفت اما با تیزچنگی و چالاکی از چنگال پلید آنها گریخت.
مبارزات سیاسی محمدباقر تا به ثمر رسیدن انقلاب ادامه یافت و او پس از انقلاب و با شروع جنگ تحمیلی، به عنوان یک بسیجی مخلص وارد عرصه کارزار شد. حضور پر بار او در جبهههای غرب، جنوب جزیره مجنون و کردستان، زخمهای زیادی را در تن پاکش از نواحی چشم و کتف به یادگار گذاشت.
از نکات جالب زندگی محمدباقر نامهای است که به رئیس دانشگاه تربیت مدرس نوشت و از دعوت ایشان برای همکاری بیشتر در عرصه علم و دانش عذرخواهی نموده و فریضه اصلی در آن شرایط بحرانی کشور را، جهاد در راه خدا دانسته و در بهمنماه سال 1365 دوباره عازم جبهه گردید. با پدر، مادر، خواهر و برادرش وداع نمود و در حالی که با سپاه محمد رسولالله(q) اعزام میشد، خانوادهاش را به صبر و استقامت دعوت میکرد. خورشید هنوز طلوع نکرده و بوی خاک و باروت فضا را پر کرده، مه غلیظی بر هوای اطراف حاکم بود. صدای سوت خمپارههایی که کنار ماشین منفجر میشدند، تن آدمی را به لرزه میانداخت. اما او عزمی راسخ و قلبی مطمئن داشت و هیچچیز نمیتوانست مانع او باشد.
درد دلهایش را در کاغذهای کاهی ثبت میکرد. گاهی برای خواهر و مادرش مینوشت که: خواهر و مادر عزیزم، صلهرحم را فراموش نکنید و یادتان باشد که (إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ )،[1] به خدا توکل کنید و نماز اول وقت را به تأخیر نیندازید. از گناه و به خصوص غیبت دوری جویید. خواهر عزیزم یادت باشد که هر وقت غیبت کردی مبلغی را داخل ظرف غیبت بینداز تا شاید این جریمه باعث شود دیگر غیبت نکنی. یک شب مانده به عملیات حال عجیبی داشت، تا صبح بیدار بود و با خدای خود راز و نیاز میکرد و به یاد سیدالشهداء(A) میگریست. شفاعت اباعبدالله(A) و مولا علی(A) را میطلبید. رزمندههای جان بر کف پیشانیبندهای یا زهرا(h) و یا حسین(A) را میبستند و با هم وداع مینمودند. صدای بیسیم، محمدباقر را از حال خود خارج کرد. آن هنگام که ندا آورد: با نام نامی حق، عملیات را شروع کنید.
حالا دیگر در شلمچه فریادهای یا زهرا(h) یا حسین(A) و یا مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) طنینانداز بود. خاک بود و گلوله بود و پیکرهای پاک جوانان غیرتمند وطن بعد از حمله کربلای 5، همچنان عملیاتها در این منطقه ادامه داشت. در ادامه عملیات در روز 12/12/65 و در منطقه باغ رضوان در شلمچه در جریان عملیات کربلای 5، محمدباقر جام شهادت را لاجرعه سرکشید و به ساقی رضوان پیوست.[2]
1. سوره بقره، 153.
2. پلههای آسمانی، ج 3، ص 142-144 با اندکی تغییر.