خداوندا در این دنیا نتوانستم آن طوری که تو میخواهی زندگی کنم پس مرگم را آنچنان قرار ده که لااقل بدین گونه کفاره گناهان کبیره و صغیره را ادا کرده باشم. خدایا تو میدانی که برای همین عازم جبهه کفر و ایمان و اسلام و شرک و حق و باطل شدم. عازم شدم تا شاید بتوانم قدمی در راه رضای تو بردارم و پاک شوم و اذن دخول کسب کنم شاید از روی لطف و کرامت مرا از بندگان خوب خود قرار دهی... .
برادران همیشه فقط برای رضای خدا کار کنید، بدانید که اگر حتی به اندازه ذرهای انصاف داشته باشید در روز قیامت جوابی برای خدا نخواهید داشت. مادرم، قامتت را بلند گیر و ندای اللهاکبر و خمینی(7) رهبر سر ده و شهیدان راه خدا را به مردم برسان که همان سخن ما پیروی از قرآن و خدا میباشد.
مادرم کوه باش و چون کوه استقامت کن. لحظهای از نام و یاد خدا غافل نباش. در راه دین خدا بکوش که هر چه بکوشی باز هم کم است. مادرم! گریه مکن، بخند و خوشحال باش زیرا که در راه هدف مقدس گام برداشته و جان نا قابل خود را نثار کردهام. مادرم، تو بوستان سبز وجود منی و من آن غنچه توأم که پروریدهای. مادرم، سلام بر تو که بالاخره بر احساس مادریات پیروز شدی و فرزندت را روانه میدان نبرد با کفار مسلمین کردی و گفتی که تو را در راه خدا هدیه به انقلاب اسلامی میکنم و من به وجود تو افتخار میکنم که مادر شهید هستم.
مادر جان! میدانم که داغ فرزند برای مادر خیلی مشکل است ولی من از شما انتظار دارم که مانند بانوی بزرگوار اسلام یعنی حضرت زینب(h) که در برابر مشکلات و داغ فرزند مقاومت نمود و سکوت را تا حد امکان مراعات کرده تا دشمنان اسلام و منافقین بدانند که هر زمانی مادرانی شیر زن چون شما پیرو زینب(h) هستید و فرزندان خود را با افتخار راهی جبهه میکنید. خدایا نا امید نیستم ولی آیا کشته شدن مرا میتوان شهادت نامید؟ من خود را هیچوقت لیاقت شهادت نمیبینم ولی میدانم که تو توبه پذیر هستی.
... گناهان مرا ببخش و توبه مرا به درگاه خودت بپذیر. دیگر بیش از این وقت پر ارزش شما ملت قهرمانپرور راه نمیگیرم. به امید پیروزی هر چه زودتر اسلام بر کفر جهانی.
یک ماه روزه قضا برای من بگیرید. یک سال هم نماز قضا برای من بخوانید.
شهید حسین کاظمی در دوم فروردینماه سال 1345 در شهر آشتیان متولد شد. در سن هفت سالگی به دبستان رفت و تا کلاس پنجم درس خواند. در مدرسه اخلاق خوب و استعداد شایانی داشت. از هشت سالگی در مدرسه علمیه آشتیان مشغول تحصیل قرآن و عقاید شد و در جلسات مذهبی از قبیل قرائت قرآن و دعاهای مختلف (کمیل، ندبه، ...) شرکت میکرد.
در دوره انقلاب با این که نوجوان بود در کنار سایر جوانان شهر به پاسداری از انقلاب میپرداخت. او مهربان بود و خیرخواه و همیشه به یاد مستضعفین؛ گاهی اوقات بدون اینکه به ما چیزی بگوید سبدی میوه، غذا و ... جهت پیرمردان و زنان میبرد. حسین علاقه زیادی به درس خواندن داشت ولی از آنجا که بودجه مالی خانواده نمیرسید، درس خواندن را ترک کرد و مشغول به کار شد.
بعد از چند سالی وارد بسیج سپاه شد، مشکلاتش در دوران تحصیل مشکلات زیادی داشت از جمله مشکلات او کمبود بودجه مالی بود. مسافرت به شهرها نزدیک کرده بود ولی به راههای دور نرفته بود ولی مأموریت به جبههها رفته بود در کودکی از پشتبام به زمین افتاد ولی قطرهای خون از بینی ایشان نیامد و مسئله دیگر اینکه ایشان هنوز متولد نشده بودند که پدرشان را از دست دادند.
از وقتی که جنگ تحمیلی شروع شد به دنبال فرصتی بود که خود را در صف مدافعان وطن جای دهد به همین دلیل از سوی بسیج به دوره آموزشی اعزام و پس از پایان دوره راهی مناطق عملیاتی جنوب کشور شد. حسین شش ماه در جبهه جنوب به عنوان بسیجی گردان علی بن ابیطالب(علیهما السلام) خدمت کرد و در مرحله پایانی عملیات والفجر سه در منطقه امامزاده حسن(A) مهران هنگام درگیری با سربازان عراقی با ترکش خمپاره به شهادت رسید. پیکر مطهر شهید در زادگاهش به خاک سپرده شد.