در طول تاریخ در کشاکش ایام و در تداوم دقایق حیات، هر آینهدار صاحب دلی که به ترسیم حقایق پرداخته است، زیباترین و نورانیترین واژهها و عبارات را برای توصیف کسانی به کار برده که در جهاد فی سبیلالله تلاش و در راه اعتلای کلمه حق جانبازی نمودهاند. اگرچه الفاظ و عبارات، عاجز از ترسیم مقام بلندپایه این عزیزان است؛ اما صحیفه خونرنگ تاریخ، مالامال از خاطرات جانبازیهای سینهسرخان مهاجری است که برای اعتلای کلمه توحید از ویرانه مظلم طبیعت به سوی حقتعالی هجرت گزیده و در سرای جاوید بر منابر نور جلوس نمودهاند.
آنچه قلم ناتوان ما را به حک دلهای سنگیمان وا داشته، سوز فراق از وصلی است که لحظههای بودنش عشق بود و حرارت محبت خدا، خون کوب چکاوک شکسته پر، مریدی از مریدان ولایت، جنگجویی مهاجر که او را «عزیز مرادش» نام نهاده بودند. از عروج خونین و فراق سرهنگ شهید عزیزالله کاظمی، سخن راندن و به وصال محبوبش اشارتی هر چند حقیرانه داشتن، مشکل است. چه اگر در گرماگرم جنگ، در جبهه توحید در کنارش نبودی؛ اخلاص، شهادت و مردانگی را در رکابش نمیآموختی. ایمان در رگهایش به جای خون و در تن به جای روح شراره جانش بود و گواهی مظلومیت و حقانیت نبرد ملتی که امروز این چنین در یادش خاطرات وی را با حماسههای جنگ، عبرت ساز و پایدار میکنند. در جادههای سرخ رگهایش، عشق امام(7)، همراه با تپش قلب پر صلابت و استوارش برای انقلاب اسلامی سیر طریق میکرد؛ چرا که او در دوران کودکی، در آن محیط پر فیض اسلامی حاکم بر خانواده، آن زمان که میرفت تا هجوم بیماریها در آن مجروحیت روستایی از پایش درآورد، برای فرجامی چنین خونین زنده نگه داشته شد.
همزمان با دوران تحصیلات دبیرستانی، بحبوحه آموزش انسان ماندن، نقش قامت الف یار در وجودش جلوه دادن و مقاومت در باتلاقهای فردای جامعه را در ذرههای وجودش کاشتن، آغاز شد. ابتدا الفبای عشق در قرآن معشوق، ترنم عاشقانه بندگی در یادگیری مراسم عبادات مذهبی و انجام صحیح واجبات برای ساییدن پیشانی بر جای پای مولایی چون حسین(A) و وضو ساختن در برق نگاه ژرف آن شهید بزرگ اسلام و سپس تسلیم جان به عنوان شکرانه، توان جانبازی برای اسلام، ریشه و ساقه اصلی پیکر جسمانی و اندام روحانی عزیز ما را منسجم نمود!
نسیم دل بخش کوی یار، در جوانی به نظام ارتش فرا خواندنش تا تبلور غیرت، مظهر قدرت و فریاد و فغان ملتی علیه ستمهای رنگ شده به زر و زور و تزویر گردد. از دیگر سو تحولات فرهنگی در جامعه و انقلاب اسلامی حرارت وی را شعلهور ساخت و آنگاه که کفر برای نابودی میعادگاه و جلوه راستین عشق محبوب هجوم آغازید، خونیندل، همه سوز به جهاد اصغر در جبههها مشغول شد. هر چند حفظ و تعلیم احادیث و قرآن لحظات شیرین نبرد را برایش گوارا میساخت که یاری در سوگ او چنین میخواند که او به راستی معلمی برای همسنگرانش بود. تاریخ جنگ عارفانه ایران اسلامی هر چند گمنامانی چنین پیش داد.
عزیز ما بیا و لحظهای بگو که به کجا پرواز آغاز کردهای که عرفان در افق پروازت پر میریزد و ایثار بر سجاده نگاهت سر میساید؛ چرا که عطش عشق در دشت لایتناهی معنویت فوران میکرد. نغمهخوان سفره وصل، ای عزیز خدا، بگو در کدامین قبیله عشق، مجنون گشتی و سودای کدامین شیرین فرهادت کرد. کدامین بیستون زخم تیشهات را بر ریشهاش خرید و جمال کدامین یوسفی چنین ترنجوار بدنت را قطعهقطعه کرد. آن غروب خونین که ردای سرخ شهادت بر تن کرده بود، با تو چه نسبتی داشت که برای رسیدن به گنج حیات ابدی، رنج ترکشی را بر جان خویش شیرین دانستی و با چشم ستارگان شب تیره آن روز خونین پیوند خوردی، راهپیمای شهر آفتاب گشتی و خورشید روز بعد را محروم از زیارت سیمای سرخ خویش نمودی. برادرم زندگی نوینی آغاز کردهای که ابتدای این مسیر جانسوز فراق را وداعی است واجب اما چه کنیم که ما همیشه از نبودنها درد کشیدهایم. تو که بودی و در همان بودنت هم با ما نبودی و حالا که رفتهای و فراقت، دردی گشته بر قلبهایمان و زخمی شده بر شانههایمان، سهم ما، ماندن گشته و نگریستن و گریستن. قسمت شما سفر است و نصیب ما حضر! به هر تقدیر خیر مقدم رفیق اعلی بر عزیزی چون تو مبارک. پیش دارد که زندگی خود را در طبق اخلاص به یاد میسپارند، لیک در عرفات عاشقان متواضع و مخلص مدیران و مدیران صلوه خاشعانه امت واحده ما، نظاره اراده آهنین عزیز خدا در بحبوحه نبرد که از آسمان گلوله میبارید و از زمین ترکش میرویید، واقعاً دیدنی بود. با همان خلوصی که پیشانی بر خاک عبودیت میسایید، ماشه تفنگ را میچکانید و فرمان میداد. با همان عشقی که به نماز میایستاد در جبهه رزم ایستادگی میکرد که (إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ).[1] به خلوت راز بر میخواست و (رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي )[2] افزود. نگاه کوتاه ما در طول همراهیاش، در بزم عاشقانه جنگ، دردمند و غریب بودن وی را وسعت باورمان میبخشید چه آن هنگام که در تاسوعای 1363 در منطقه خرمشهر مروارید درون را با درد دل همسو نموده و یکی را از چشمه لب و دیگری را از خزینه اشک به بیرون میتراوید و چه آن زمان که صادقانه و بیریا پس از زیارت مرقد مبارک حضرت زینب کبری(h) و دیدار کوتاه از منطقه «قنیطریه» سوریه، ضمن بررسی اجمالی ولی ژرف آن منطقه، در رابطه با پذیرش صلح نوشت: اگر ایران با پا در میانی سازمان ملل، آتش بس را قبول میکرد، آیندهای بهتر از اوضاع این منطقه نمیدانست. لحظات عمر گرانقدرش با مجاهدت در راه خدا هم چنان سپری میشد. شادتر شدن روحیه فردی، اجتماعی و خصوصاً نظامی وی، گویی خبر از تحقق دعایش میداد که نغمه سر داده بود: حمد و سپاس خدای یکتا را که مرا جان داد تا فدای اسلام کنم. روز خونین 08/07/1364 در منطقه پسوه سپری میشد. نیمه اول محرم بود و قلب در تکاپوی ادامه خون مولا حسین(A) میتپید. وجودش برای دیدار محبوب سراسر شوق گشته بود و دوری معشوق پیکرش را به آتش عشق شعلهور ساخته و به سوز مینشاند. عاقبت لحظه وصال رسید. گلولهای سهمگین بر خاک تفتیده غرب کشور اسلامیمان رعشه افکند یاران، یارب گوی مهاجر، شاهد عروج خونین او بودند. پیکر مطهر سرباز شهید ارتش اسلام و فرمانده رکن سوم از تیپ سوم لشکر 21 حمزه سیدالشهدا(A) در بهشتزهرای تهران به خاک سپرده شد.
1. سوره غافر، 44.
2. سوره طه، 25.