شهید سیفالله کرمی فرزند فتحالله در سال 1332 در دیار پاکدلان روشنروان، میلاجرد، گوهر نشان گل سرخ، همچون گوهری درخشان، از معدن بدخشان بیرون نهاد و عطرش گلهای بهاری سرشار و آوای هزاریاش بلبل هزار آوا را بیقرار و تماشاگران لالهزار را جان نثار کرد. در دامن عطوفت مادر و در سایه فتوت پدر رسم مهر و وفا آموخت. خرمن جهالت، از آتش عنایت سوخت. چون قد سروش را نخوتی در سر پدید آمد، غواص دریای علم گشت؛ اما سختی روزگار او را مانع آمد و فقط تا پایه پنجم ابتدایی به تحصیل همت گماشت. به واسطه شغل پدر، کار در شرکت نفت آبادان، به آبادان رهسپار گشت و دوره بلوغ و جوانی را در آنجا به سر آورد. به عضویت ارتش درآمد و با ابتدای جنگ تحمیلی عازم جدال با کفر گشت و سر بر بالش آسایش گذاشت. سرانجام این شکوفه معطر، در ششم آذرماه سال 1361 در شلمچه در منطقه عملیات خیبر حله شهادت بر تن کرد و خویشتن به دیبای وصال آراست و در بهشتزهرای شهر اراک قد برافراشت.
ایشان بسیار مؤمن و با خدا، انقلابی و دارای ایمان قوی بود. همیشه به من که مادرش بودم احترام میگذاشت. برای همسرش شوهری فداکار بود. هیچوقت کاری نکرد که همسرش از دست او ناراحت شود. به من گفت: «مادر جان! این دفعه که از جبهه برگردم تو را با ماشین به مشهد میبرم». سیفالله، ارتشی بود. همیشه یتیمها را نوازش میکرد. انگار که خودش هم میدانست که بچههایش یتیم میشوند. شهید از نظر اخلاقی بسیار خوشخلق، خوشبرخورد و مهربان و کاملاً معتقد و پایبند به مذهب بود. در انجام فرایض دینی کوشا بود و از نظر اجتماعی همیشه سعی داشت که به مردم با نرمی رفتار کند. چون ارتشی بود توجه زیادی به زیردستان خود داشت و از آنها حمایت میکرد. سیفالله با گروههای ضدانقلاب مخالف بود. زمانی شهید با چند تن دیگر به نامهای آقای هاشمی و نصراللهی فعالیتی علیه منافقین داشتند؛ که یک شب ضدانقلابها، به منزل آقای هاشمی ریختند و آنها را دستگیر کردند و پس از شکنجه زیاد آنها را آزاد کرده و تعهد گرفته بودند که دیگر فعالیت نکنند.
آخرین توصیه شهید به خانوادهاش این بود که زینب(علیها السلام)وار زندگی کنید. اگر من شهید شدم، نباید بلند گریه کنید که دشمنان اسلام شاد شوند. خاطره خوبی که من دارم این است که شهید در زمان طاغوت ازدواج کرد و با توجه به این که آن زمان جشنهای به خصوص میگرفتند؛ ایشان تصمیم گرفتند که فقط با خانمش به زیارت امام هشتم(علیه السلام) بروند که با مخالفت همه خانواده روبرو شد. سیفالله با بردباری که داشت با همه آنها صحبت کرد و آنها را راضی کرد که به زیارت امام هشتم(علیه السلام) بروند. خاطره دیگری که دارم قبل از این که به شهادت برسد، روزی مرخصی گرفت و به اراک آمد و ما به اتفاق شهید میقانی به مشهد رفتیم. شهید خودش را با دستمال سفید به حرم بست و گریه و زاری کرد که اسلام پیروز شود.