بسم الله الرحمن الرحیم
پدر و مادر عزیزم! از اینکه وقت این را نداشتم که با شما خداحافظی کنم، عذرخواهی میکنم. لطف خداوند شامل حال من شد که بتوانم به کاروان اباعبدالله(علیه السلام) بپیوندم و از اینکه در این زمانه قرار گرفتهام که زمان جانبازی و رشادت و پاکی است و زمان ایثارگری و جوانمردی است، خوشحالم.... از یاران روحالله(قدس سره) اجازه آمدن به میدان نبرد را گرفتم. واقعاً جای تشکر از خداوند رئوف و مهربان است. بارخدایا هر چند که چند سالی بیشتر از عمر این حقیر نگذشته است ولی کولهبارش آنقدر سنگین است که دیگر طاقت آوردن آن را ندارد. بار خدایا مرا به جوانمردی و ایثار اولیاء راهت، بر این گناهان قلم عفو بکش. خدایا با اذن تو و رسول(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) تو پا به میدان و عرصه جهاد گذاشتم بلکه این کولهبار را کمی سبکش کنم. بار خدایا اگر من در روز قیامت در دادگاه عدل الهی حاضر شوم و اگر روسیاه باشم، خجالت میکشم از اینکه در پیش دیگران که من را آدمی خوب میشناختند.
پدر و مادر! از اینکه زحمت کشیدید مرا تا این اندازه بزرگ کردهاید، از شما کمال تشکر را دارم که این توفیق شامل حال من شده که در راه او که همه از اوست، هستم. برای من زیاد گریه نکنید. شهید سعید است و شهادت سعادت است و بهشت را به بها میدهند نه به بهانه. خدای مهربان تو شاهد باشد که من به خاطر بهشت رفتن و ترسیدن از جهنم کشته نشدم. آن عشقی که در قلب من رشد کرده بود این بود که یقین پیدا کرده بودم به حقانیت و جان فدا کردن برای تو همه به سوی او تو میگردیم دیر و زود دارد ولی سوخت و سوز ندارد چون که قران میفرماید: (إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ).[1]
من مقداری پول دارم آن را خرج کفن و دفن من بکنید. از کسانی که این نامهها و این وصیتهای مرا میخوانند از خداوند برای من طلب مغفرت و عفو کنند. دوستان! من از اینکه مدتی شما را بر اثر نادانی که از من سر زده، ببخشید. برادران! سخت مواظب باشید که در امتحان هستید، مبادا در آن موفق نشوید. از شر شیطان به خدا پناه ببرید. من احساس کردم که اگر لیاقت داشتم و به اندازه پاک شدم که فدای قرآن و اسلام شوم. مرا حلال کنید و از خداوند بخواهید که از سر تقصیر و گناهان این حقیر بگذرد.
1. سوره بقره، 156.
شهید یحیی کمالآبادی فراهانی در اولین روز از شهریورماه سال 1345 در روستای کمالآباد از توابع شهرستان اراک و در خانوادهای مذهبی و روستایی که اهل تلاش و کار بودند، دیده به جهان هستی گشود. از همان ابتدا در مسیر اهلبیت(علیهم السلام) و اسلام قرار گرفت. نمازش را از مادر و اخلاق و رفتار اسلامی و معاشرت را از پدر آموخت. از نوجوانی خودش را آن گونه خاشعانه بار آورد که گویی پر کاهی است در برابر کوهی با عظمت که در حال مناجات و سخن است. در متنی که برای خانوادهاش نوشته است این کلمات بر سفیدی صفحه نقش بسته است:
خدایا، بارالها، پروردگارا، معبودا، معشوقا، مولایم، من ضعیف و نا توان تحمل درد از دست دادن پاهایم را ندارم، چگونه تحمل عذاب تو را میتوانم بکشم؟ خدایا مرا ببخش، از گناهان من درگذر، تو کریم و رحیم هستی. خدایا ما با تو پیمان بسته بودیم که تا پایان راه برویم و به پیمان خویش همچنان استوار ماندیم. خدایا بهشت را میبینم. حسین(علیه السلام) به پیشواز یارانش آمده، چه صحنهای. فرشتگان ندا دهند که همرزمان ابراهیم(علیه السلام) همراهان موسی(علیه السلام) همدستان عیسی(علیه السلام) همکیشان محمد(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) همسنگران علی(علیه السلام) همفکران حسین(علیه السلام) و همگامان خمینی(قدس سره) از سنگر کربلا آمدهاند چه شکوهی؟ خدایا به محمد(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) بگو که پیروانش حماسه آفریدند. به علی(علیه السلام) بگو که شیعیانش قیامت به پا کردهاند و به حسین(علیه السلام) بگو خونش در رگها همچنان میجوشد ... ما از مردن نمیهراسیم اما بعد از ما ایمان را سر ببرند و اگر سوزیم هم که روشنایی میرود و جای خود را دوباره به شب میسپارد، پس چه باید کرد؟ از یک سو باید بمانیم تا شهید آینده شویم و از دیگر سو باید شهید شویم تا آینده بماند... .
اخلاقش بسیار خوب بود. رفتارش زبانزد خاص و عام بود. عاشق امام(قدس سره) و انقلاب بود در تظاهرات و راهپیماییها شرکت میکرد. بیشترین فعالیت ایشان در مسجد امام رضا(علیه السلام) بود. همیشه به مستمندان کمک میکرد. یاور یتیمان بود. با یتیمان بازی میکرد. او تحصیلاتش را در روستا آغاز کرد. دوره ابتداییاش را که گذراند، برای دورههای بالاتر به شهر اراک آمد و توانست در دبیرستان علوی در رشتهی اقتصاد تحصیلاتش را ادامه دهد. در کلاس سوم دبیرستان در حال تحصیل بود که عزم جبهه کرد.
یحیی بسیجی گردان علی بن ابیطالب(علیهما السلام) از لشکر 17 علی بن ابیطالب(علیهما السلام) بود که در عملیات خیبر شرکت کرد و در هفتم اسفندماه سال 1362 در جزیره مجنون مفقودالاثر شد. پیکر مطهرش پس از سالها به وسیله گروههای تفحص، شناسایی و در دهم شهریورماه سال 1377 در گلزار شهدای شهرستان اراک به خاک سپرده شد.