بسم الله الرحمن الرحیم
(وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ).[1]
هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شدهاند مرده مپندار بلكه زندهاند كه نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند.
... با درود بیپایان بر شهیدان انقلاب اسلامی و با درود به رهبر کبیرمان امام خمینی(7). برادران عزیزم! من در راهی قدم برداشتم که خوب آن را شناختم و آن راه اسلام است، مکتب انسانساز. مکتبی که مردانی چون حسین(A) که در شجاعت، مردانگی، ایمان و ایثار و زنانی چون زینب(h) بردبار و چون کوه استوار الگوی مسلمین قرار میگیرند. اسلام با دارا بودن چنین زنانی و مردانی هیچگاه شکست نمیخورد و شما ای پدر و مادرم! بدانید که راه ما همان راه حسین(A) و زینب(h) که همچون کوه استوار بودن است و خدا را شکر کنید که این امانت و نعمت را سالم به او باز گرداندید و شما ای خواهران و همسرم راه زینب(h) را تا آخر عمرتان و تقوای فاطمه(h) را که بانوی بزرگ اسلام و راهنمای زنان مسلمان جهان است، ادامه دهید و حجاب و عفت را که بزرگترین زینت زن است، حافظ و نگهبان باشید. ای برادران عزیز این نعمتی را که خداوند به ما عنایت فرموده است، شکر کنید. انقلاب و امام(7)، جنگ همه نعمتند. جبهه محلی است بس بزرگ برای ساخته شدن. واقعاً انسان خداوند را در این جبههها میبیند. من شخصاً کسی هستم که جبههها 180 درجه مسیر مرا تغییر داد و انقلاب درونی در من به وجود آورد. سرنوشت همه ما رفتن است به سوی زندگی ابدی در آن دنیا. این دنیا فانی است؛ پس بکوشید برای جمعآوری اعمال نیک که فقط اعمال در آن دنیا سرنوشت را مشخص میکند.
الهیای خدا اگر گناه از من زشت است، عفو از تو زیباست.
خاطره از همرزم شهید:
سال 1362 خط پدافندی عملیات رمضان که معروف بود به خط پاسگاه زید در منطقه شلمچه به لشکر واگذار شده بود. من و برادر محمد کریمی و مهدی خدیمی و چند نفر دیگر از بچههای اطلاعات عملیات در این خط مستقر بودیم و راه کارهای این منطقه را شناسایی میکردیم. واحد اطلاعات برای بچههای گروه شناسایی کتانی چینی ساق بلند تهیه کرده بود تا مجبور به پوشیدن پوتین نباشند چون گرم بودن هوا و چرمی بودن پوتینها پاها را آزار میداد. در بین بچهها فقط محمد کتانی نگرفته بود. از او پرسیدم چرا کتانی تحویل نمیگیری؟ ایشان گفت: باور میکنی من هنوز دِینم را به این یک دست لباس که به تن دارم، ادا نکردهام؟ آن وقت چطور کتانی هم تحویل بگیرم؟ محمد فقط یک دست لباس خاکیرنگ و یک جفت پوتین داشت. هر وقت لباسهایش را میشست، صبر میکرد تا خشک شود؛ بعد دوباره میپوشید و این طور سعی میکرد حداقل بهرهبرداری از بیتالمال را داشته باشد.
خاطره از همرزم شهید:
در منطقه فکه داخل میدان مین عراق و موقع باز کردن معبر برای مرحله دوم عملیات والفجر مقدماتی شهید محمد کریمی مورد اصابت تیر قرار گرفت. تیر به زانویش خورد. فاصله ما با دشمن نزدیک بود و ما حتی از سنگر کمینهای عراقیها هم گذشته بودیم. محمد به شدت درد میکشید ولی به روی خودش نمیآورد. از پایش خون میرفت؛ با سختی خیلی زیاد شاید حدود 500 متر سینهخیز و در حالی که تیربارها در فاصله کمی از زمین روی ما آتش میریخت؛ تند او را به عقب آوردیم. وقتی به خاکریز خودمان رسیدیم دیگر صبح شده بود. بالاخره آمبولانس پیدا کردیم و او را به عقب بردیم. از قضا شب بعد من هم مجروح شدم که خاطره دیگری است. غرض آن که وقتی مرا به بیمارستان شهید نجاتی آوردند. محمد را آنجا دیدم، گفت: اینجا چکار میکنی؟ گفتم: شب عملیات من هم مجروح شدم. چند روزی با هم بودیم. حال بسیار خوشی داشت. اصولاً آدم شاد و با اخلاصی بود و در عین حال شجاع و در فنون نظامی در بیشتر رشتهها تخصص و ذوق ویژهای داشت. در بیمارستان نمازهای با حالی میخواند و بعد به من میگفت: «فلانی این همه ما نماز با لباس پاک و ایستاده خواندهایم ولی هیچ کدام لذت این نمازهایی که با بدن و لباس خونی و نشسته خوانده میشود، ندارد». این جوری آدم برای خدا ناز میکند و خودش را عزیز میکند و میگوید: نگاه کن برای تو آمدم، حال نمیتوانم سر پا بایستم، نمیتوانم درست رکوع و سجود بجا بیاورم.
1. سوره آل عمران، 169.
شهید محمد کریمی در اولین روز از تیرماه سال 1341 در محله حاج باشی شهر اراک و خانوادهای کارگر که نان از دست رنج پاک خود میخوردند، به دنیا آمد.
پس از دوران کودکی و وارد شدن به مدرسه مقاطع تحصیلی را یکی پس از دیگری با موفقیت طی نمود.
در دوران نوجوانی و جوانی در کنار درس علاقه خاصی به ورزش داشت از جمله ورزشهای رزمی، کشتی و کوهنوردی که در این بین ورزش کشتی را به صورت تخصصی پیگیری نمود و چندین مقام استانی به دست آورد. در اوج جوانی با مسائل اول انقلاب اسلامی آشنا شد و از همان موقع جرقههای معنوی در او شعلهور گردید و در تظاهرات و راهپیماییها شرکت مینمود.
از خصوصیات بارز اخلاقی ایشان این بود که همیشه لبخند بر چهره داشت و در عین حال در کارها و فعالیتهایش بسیار جدی بود و نظم و ترتیب را مراعات مینمود. شهید بزرگوار به خاطر فعالیتهایی که در زمینههای مختلف داشت، از روابط عمومی بالایی برخوردار بود. در امور معنوی عقیدهاش بسیار به خودسازی متمرکز بود و عملکرد خود را روزانه ارزیابی مینمود. سعی میکرد با رفتارش روی دیگران تأثیر بگذارد. وی میگفت: «اثر آن از هر زبانی بیشتر است» برای جوانی چون او جنگ صحنهای بود که استعداد و لیاقتش را در دفاع از دین و کشورش نشان دهد.
در اوایل جنگ به عضویت نیروی بسیج درآمد و با سن کمی که داشت، بلافاصله به عنوان مربی آموزش نظامی معرفی شد و مدتی در اراک و پادگان امام علی(A) به آموزش گروههای مردمی و بسیجیان داوطلب پرداخت. پس از آن به عضویت سپاه پاسداران درآمد ولی بیشتر همان لباس خاکیرنگ بسیج را میپوشید و دائماً در جبهههای حق علیه باطل به عنوان نیروی اطلاعات و عملیات نقشآفرینی مینمود.
در سال 1362 با همسر صبورش زندگی مشترک را آغاز نمود که ثمره آن به دنیا آمدن دخترش سمیه بود. در بهمن سال 1363 دوباره به جبهه برگشت و در بیست و چهارم اسفندماه سال 1363 در عملیات بدر به عنوان مسئول محور عملیاتی شجاعانه جنگید و مفقودالاثر شد. پیکر مطهر شهید پس از تفحص در اول اسفندماه سال 1373 در زادگاهش به خاک سپرده شد.