بسم الله الرحمن الرحیم
ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم وز هر چه گفتهاند و شنیدیم و خواندهایم
مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر ما همچنان در اول وصف تو ماندهایم
هنگامی این وصیتنامه را مینویسم که قلمم را در سنگر علم و دانش بر زمین گذاشتهام و قلمی دیگر آن هم اسلحه رزم، را به دست گرفتهام. ای مردم به یاد آورید روز عاشورا را که امام حسین(علیه السلام) یکه و تنها فریاد میزد هل من ناصر ینصرنی حال آن که میدانست کسی نیست که به یاری او بشتابد. اما امام(قدس سره) شهیدان آن سؤال را از بشریت امروزه کرده بود و بر ماست که فریاد بر آوریم. لبیک ...
در نامهای مورخ 29/10/1364، به یکی از اساتید دانشسرای تربیتمعلم شازند، مینویسد که شب بیست و نهم، در خواب، شهید سیدمجتبی بنی جمالی را ملاقات و با عطر وجود او آشنا شده و مجوز حضور در بهشت را دریافت کرده است.
محمد چهارمین فرزند خانواده بود که در روستای قلعه آقاحمید شهر آستانه و در روز بیستم فروردینماه سال 1347 در خانوادهای کشاورز و زحمتکش به دنیا آمد. در کوچههای پر گرد و غبار روستا و غرق در رؤیاهای کودکانه در کنار همسالانی همدل و مهربان بالید و به تدریج شخصیت واقعی خود را به دست آورد. مجدانه و پر تلاش پهلو به پهلوی پدر در کار کشاورزی شرکت میکرد. سری بزرگ داشت و عزمی راسخ. دینداری و مسئولیتپذیری از قیافه جدی و در عین حال محجوب و معصومانهاش جلب نظر میکرد. دورهی ابتدایی و راهنمایی را با همهی مشکلات خاص روستایی سپری نمود. با ورودش به سن تکلیف، پرهیزکاری و تقوا را پیشه ساخت و از نماز و ذکر و دعا و قرآن غافل نبود. دوستداشتنی بود. دیگران را دوست میداشت و به یاریشان میشتافت. با موتورسیکلتی که پدر برایش خریده بود، فاصله روستا تا شهر آستانه را طی نموده و از همراهی و کمک به مردم دریغ نمیکرد. عشق و علاقه وافر به هنر معلمی، به دانشسرایش کشاند. هنگامهی جنگ و ستیز با دشمنان وطن بود و شوق او به تحصیل دانش همزمان با اوج جنگ. با بلندگوی کوچک پدر به جلسات دانشآموزان دانشسرا شور و طراوت خاصی میبخشید و سخنرانی و مداحی مینمود. دوره دانشسرا را با موفقیت به پایان رساند و اولین حقوق معلمی را گرفته بود که به یاری رزمندگان در جبهههای حق علیه باطل شتافت. گفته بود از خواندن دعای جوشن کبیر آن چنان لذتی میبرد که وصف ناشدنی است. با معرفت بود و قرآن را انیس و همدم خلوت شبانهاش کرده بود. یکبار که در مقر انرژی اتمی، بعد از نماز مغرب و عشا، از او خواسته بودند دعا بخواند، بدون آمادگی دقایقی را از نهجالبلاغه و سخنان پندآموز امیر مؤمنان(علیه السلام) سخن گفته بود، پس از پایان سخنانش یکی از مسئولین لشکر گفته بود چرا این جوان به خط مقدم جبهه میرود؟ بهتر است در قسمت تبلیغات و فرهنگی از او استفاده شود. بالاخره شب عملیات فرا رسید و لحظه دیدار با محبوب نزدیک میشد. او و همرزمانش سه کامیون مهمات را به خط مقدم نزدیک پل ام القصر کنار شهر فاو عراق رساندند. عملیات ادامه داشت و رزمندگان اسلام میبایست استوار و مصمم به مبارزه خود ادامه دهند. محمد که به تازگی به نیروهای رزمی پیوسته بود، مردانه و دوشادوش دیگر مبارزان گردان امام حسین(علیه السلام) بدون آن که ترسی به دل راه دهد، جنگید و در مورخ 28/11/1364 در نمکزارهای ام القصر دلاورانه و سبکبال به سرزمین سبز شهادت بال گشود. جسم خاکی و زمینی او پس از 10 سال در دوم اردیبهشتماه سال 1374 به میهن اسلامی باز گردانده شد تا غبار جسم مطهرش، سرمهی دیدگان مادر داغداری باشد که زینب(علیها السلام) وار توانسته بود داغ فراق قهرمان شکستناپذیرش را صبورانه تحمل کند.[1]
1. پلههای آسمانی، ج 3، ص 239-240.