خیابان راهزان و خیابان سعدی در شهر اراک هر دو ذهنشان پر است از خاطرات مردی که محمدعلی نام داشت و شهرتش نعیمی بود. با ایمان بود و خانوادهدار و سعی میکرد تا بندگی کند و بعد زندگی. او فرزند روزگار خود، اما متعلق به همه نسلها بود. کوی و محله هر روز شاهد رفت و آمد و فعالیتش بودند. از روزی که در بیستم تیرماه سال 1332 اولین لبخندش را اهالی محل دیدند و او را که در آغوش پدرش دیدند، و خانوادهای که از خوشحالی و خرسندی این اتفاق بزرگ سجده شکر میکردند، تا زمانی که بر دستان اهالی محل تشییع شد.
محمدعلی ذرهذره قد میکشید و بزرگ میشد. نفس میکشید. به مدرسه رفت تا تحصیل علم و دانش کند. علاقه زیادی هم به درس داشت و با جدیت و تلاش، تا کلاس ششم ابتدایی درس خواند و بعد از ترک تحصیل به کارگری میرفت تا در تأمین معاش خانواده سهیم شود.
هنوز خیلی جوان بود که ازدواج کرد و خداوند یک دختر به او عطا کرد. سالهای جوانی را کمکم پشت سر میگذاشت که انقلاب اسلامی پیروز شد و هنوز مردم طعم شیرین آزادی را خوب نچشیده بودند که جنگی ویرانگر به میهن اسلامی تحمیل شد. محمدعلی از پیشگامان حضور در جبهه بود و چند بار داوطلبانه به مناطق جنگی رفت تا هموطنانش را یاری کند. در آخرین مرحله به عنوان بسیجی در جندالله سپاه بانه خدمت میکرد که در هجدهم فروردینماه سال 1364 در منطقه عملیاتی بانه هنگام درگیری با گروهکهای ضدانقلاب بر اثر اصابت تیر به سرش به شهادت رسید. پیکر مطهرش را در گلزار شهدای اراک به خاک سپردند.