با درود و سلام به سالار شهیدان حسین بن علی(علیهما السلام) و حسین(علیه السلام) زمان خمینی(قدس سره) عزیز و روحانیت در خط امام(قدس سره) و ادامهدهندگان راه انبیاء، وصیتم را با جملهای از فرموده خدا شروع میکنم که میفرماید:
«مَن طَلَبَنی وَجَدَنی، مَن وَجَدَنی عَرَفَنی وَ مَن عَرَفَنی اَحَبَّنی وَ مَن اَحَبَّنی عَشَقَنی وَ مَن عَشَقَنی عَشَقتَهُ وَ مَن عَشَقَتَهُ قَتَلتَهُ وَ مَن قَتَلتَهُ فَعَلی دِیَتَهُ وَ مَن عَلی دِیَتَهُ فَاِنّا دِیَتُهُ... .
پدر و مادر مهربانم امیدوارم که از شهادت من خدای نکردهاند اندوهی به دل راه ندهید. میدانید که خداوند چه میفرماید: هر کس مرا طلب کند و در جستجوی من باشد، مرا مییابد و هر کس که مرا یافت، مرا میشناسد و هر کس که مرا شناخت، مرا دوست میدارد و هر کس که مرا دوست داشت، من هم او را دوست میدارم و هر کس من او را دوست داشته باشم، او را میکشم و هر کس را که من بکشم، دیه او با خود من است. و شما که عمری زحمت مرا کشیدید، بدانید که زحمت شما هدر نرفته است و سرمایه خود را با خدا معامله کردهاید و بهای خون مرا خدا میپردازد و چه کسی مشتری کالای شما میشد که از خدا بالاتر؟ و چه کسی به قول خود از خدا وفادارتر است؟
پدر و مادر مهربانم بدانید که من خودم با شناختی صحیحی که از حسین(علیه السلام) آموختم که فرموده: إنَّ الحَیاةَ عَقیدَةٌ و جِهادٌ و هدف از خلقت من عقیده من است و جهاد در راه عقیده و مکتبم. من با این شناختی که داشتم پا به میدان مبارزه نهادم. چون این موضوع را اول مشاهده کردم که چگونه برادران و همسنگرانم به شهادت رسیدهاند. پدر و مادر مهربانم باز تکرار میکنم من خود آگاهانه در این راه اقدام کردم و مرگ سرخ را انتخاب کردم چرا که خون سرخ سالار شهیدان حسین(علیه السلام) تا شهیدان کربلای غرب و جنوب ایران صدایم میزد که نشستی. آخر من مسلمان بودم و نمیتوانستم همچنان بنشینم و هر روز شاهد تشییع جنازه برادرانم باشم و تجاوز صدامیان را ببینم و صدای هل من ناصر ینصرنی امام(قدس سره) عزیزمان بشنوم و لبیک نگویم و در آخر چند کلمهای با برادران و خواهران وصیت میکنم که دست از ولایتفقیه بر ندارید و بر خانواده گرامیام سفارش میکنم که من تنهای تنها به خاطر خدا به جبهه رفتم و شهید شدم. نگذارید کسی به جز هدف اسلام و راه روان امام(قدس سره) از خون من استفاده کند و از همه شما دوستان و آشنایان میخواهم که مرا حلال کنید.
والسلام علیکم و رحمهالله و برکاته.
شهادت شناسنامه هویت شیعه در آینده تاریخ است و شهید مفسر تصاویر زخمناک دردهای زمین و مشعل هماره تابناک ظلمت زندگی و خون طلسم رهایی و آزادگی. حیات سبز، از چشمهی جوشان شهیدان میجوشد. شهیدانی که خود را از بندگیها و بردگیها رهاندهاند و صادقانه قدم به میدان شهادت نهاده و گنجینهی پر از حکایت عشق را برایمان به یادگار نهادهاند. همانان که از چشمهی عشق وضو ساختند و در محراب جهاد سر بر سجادهی خاک سائیدند و فدایی کوی معبود شدند و بسان نخلهای سر بریده استقامت را درس پایداری دادند. و با بالهای شکسته و مجروحشان بذر معنویت را در دشت رهایی افشاندند و رمز جاودانگی و آزادگی را به ما آموختند.
شهید نبی قاسمی فرزند علی که در بیست و دوم تیرماه سال 1344 در شهرستان خمین و در دل یکی از قدیمیترین محلههایش در خانوادهای مذهبی و متدین و اصیل پای به عرصهی وجود نهاد که از این دست شهیدان بود که رمز جاودانگی را میدانست و برای فاش شدنش با بذل جان کوشید. دوران کودکیاش را در محضر خانواده بود و سعی داشت تا در مسیری درست و الهی تربیت شود. پدر و مادر از هیچگونه تربیتی برایش دریغ نکردند. اهل نماز بود و از مصلین قرار گرفت. تحصیلاتش را در یکی از مدارس نزدیک محل زندگیاش آغاز کرد و تا پایان دورهی ابتدایی درس خواند و به خاطر مشکلاتی که در مسیر زندگیاش داشت، درس را رها کرد. قبل از این که سرباز شود، سه بار به جبهه رفت تا به عنوان بسیجی در دل میدان مبارزه علیه دشمن قرار بگیرد. در 17 سالگی ازدواج کرد و خدا هم پسری به او عطا کرد. حالا زمان رفتن به سربازی بود و میخواست این بار به عنوان سرباز وظیفه به جبهه برود. زن و بچه را به خدا سپرد و به عنوان پاسدار وظیفه گردان ادوات راهی لشکر 17 علی بن ابیطالب(علیهما السلام) شد. او پس از حضوری ششماهه در جبهه در نوزدهم دیماه سال 1363 در جزیرهی مجنون به شدت مجروح و پس از چهار روز در بیمارستان امیرالمؤمنین(علیه السلام) تهران به شهادت رسید. پیکر مطهرش را در گلزار شهدای روستای خانآباد به خاک سپردند.