درود و سلام به پیشگاه رهبر کبیر انقلاب اسلامی و تمامی شهدایی که در راه اهداف خونبار خود به سوی الله پر کشیدند و وظیفهای سنگین بر دوش ما گذاشتند و سلام بر کسانی که در راه حق در جبهههای نبرد حق علیه باطل میجنگند.
اینجانب بنده خدا، علی قدیمی که به عنوان پاسدار در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مشغول خدمت میباشم، گواهی میدهم که خدا قادر و منان است و بینیاز از همه چیز. کسی را یارای آن نیست که او را وصف کند چون خدا از همه چیز بزرگتر است و من خطاب به ملحدین کافر کمونیست میگویم که خدا را طوری شناختهام که احساس میکنم تمامی هستی و وجودم از آن اوست و گواهی میدهم که حضرت محمد(q) را فرستاده و بنده خداست و حضرت مولیالموحدین، امیرالمؤمنین، علی بن ابیطالب(علیهما السلام) و یازده فرزندش، معصومین و حجت خدا در روی زمین هستند و گواهی میدهم که قیام حضرت حسین(علیه السلام) و یارانش برای برپایی حق و حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) زنده و حاضر است. و خدای را سپاس میگویم که مرا در عصری آفرید که همزمان با مجد و زنده شدن دوباره اسلام پس از 1400 سال توسط حضرت امام خمینی(قدس سره) و ملت قهرمان ایران است و امیدوارم که بتوانم در راه اسلام خدمت نمایم و از جان و هستی و اموالم دریغ نکنم انشاءالله. تا به حال که موفق به دیدار حضرت امام(قدس سره) نشدهام؛ ولی امیدوارم که بتوانم به دستبوس ایشان برسم و به ایشان بگویم اماما، هستی و جان و تنم فدای اسلام و مسلمین و فدای یک لحظه عمر تو باد. برایم دعا کن تا به شهادت برسم که آرزوی بزرگان و ائمه اطهار(علیهم السلام) بوده.
وقتی که این نامه را مینویسم در یکی از سنگرهای کردستان هستم و برای چندمین بار است که قدم به جبههها میگذارم. خدایا بدان که من برای اینکه سرباز مخلص امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و بنده پاک تو شوم و برای اینکه رضایت تو را به دست آورم، به جبههها میروم.
خدایا رضایم به رضای تو.
اولین سفارش من به برادران پاسدارم است که برادران! شما لباس مقدسی را که نشأت گرفته از خون شهیدان است، بر تن نمودهاید. برادران، عزیزان اسلام، هوشیار باشید و گفتههای حضرت امام(قدس سره) را از جان و دل پذیرا باشید. به روحانیت به عنوان یک مربی خودتان و جامعه نگاه کنید و از آنها خط بگیرید. سفارش دیگرم به پدر و مادرم است؛ زیرا اگر چه با مصیبت بزرگی روبرو میشوید؛ ولی قدر خودتان را بدانید و نگذارید از اجرتان کم گردد.
مادر، ناراحت نباش به خاطر شهادت من، به یاد لیلا و حضرت زینب(علیها السلام) تو را هم احترام میکنند، مردم تو را در صدر مجلس مینشانند؛ ولی حتماً میدانی که حضرت لیلا را بسته بودند تا نتواند در داغ مرگ علیاکبر(علیه السلام) بر سر و سینه بزند و پس به یادآور و ناراحت نباش.
من نتوانستم خدمت نا چیزی به شما نمایم. مرا ببخش. امیدوارم که روسفید در پیش حضرت زهرا(علیها السلام) و زینب(علیها السلام) باشی.
به همسرم میگویم: گرچه نتوانستم همسر خوبی برایت باشم، مرا ببخش و صبر را پیشه کن. همسرم، اگر نتوانستم حق همسری ادا کنم، مرا حلال کن و به یاد فاطمه زهرا(علیها السلام) باش و برایم استغفار کن و به برادرم میگویم اسلحه مرا به دوش بگیر تا ظلم و جور را از زمین بر نکندهای، از مبارزه باز نه ایست و مواظب باش از خط اسلام عزیز خارج نشوی انشاءالله.
وصیتم به خواهرانم این است که حجاب و تقوا و عفت خود را حفظ کنند. و به تمام دوستان به خصوص دوستان خود میگویم که از قرآن و اسلام خارج نشوید انشاءالله.
امیدوارم هر کسی از من بدی دیده، مرا حلال کند و در پایان، امیدوارم که مادر و پدرم به خصوص پدرم مرا حلال نماید. پدر ناراحت نباش. دیدار من به قیامت.
شهید علی قدیمی فرزند محمدصادق در تاریخ نوزدهم تیرماه سال 1344 در شهرستان اراک در محله حاشیه شهر، کوی امام علی(علیه السلام) و در خانوادهای که روزگار بر آنها سخت گرفته بود و روز را به سختی به شب میرساندند، دیده به جهان هستی گشود. روزگار را در کنار پدر و مادری زحمتکش و کارگر سپری میکرد و از همان سالها طعم تلخ فقر را چشیده بود. درآمدنش به دین مبین اسلام از لحظه تولدی بود که نامش را به عشق و ارادتی که به مولایش داشتند، علی گذاشتند.
از نوجوانی برای کمک به اقتصاد خانواده کار میکرد. هر چند سن و سالی نداشت. علوم دینی و قرآنیاش را از مادری مهربان که در محبت و مهر شهره فامیل و آشنایان بود، فرا گرفت و با مسجد که آشنا شد، سعی میکرد تا میتواند در این مکان مقدس رفت و آمد داشته باشد. هم به مسجد الغدیر میرفت و هم به مسجد خاتمالانبیاء(q) که شهدای زیادی را این دو مسجد تقدیم اسلام کردهاند. تحصیلاتش را در همان محله آغاز کرد و توانست با جدیت درس بخواند و تا سوم راهنمایی ادامه دهد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، علی در بسیج خدمت میکرد و با تأسیس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به عضویت این نهاد مقدس درآمد و توانست با پوشیدن لباس سبز پاسداری لباس خدمت به اسلام را بر تن کند. علی در سال 1364 ازدواج کرد و در هنگام شهادت یک پسر و یک دختر داشت.
در اولین اعزامش به مناطق عملیاتی، هشت ماه در کردستان خدمت کرد و پس از آن به صورت متناوب در جبهه بود و در این راه دو بار در مناطق جنگی جنوب مجروح شد. در آخرین حضورش در جبهه به عنوان فرمانده دسته در گردان امام حسین(علیه السلام) از لشکر 17 در عملیات کربلای 4 و 5 شرکت کرد و پس از ماهها خدمت در جبهه در هفتم اسفندماه سال 1365 در منطقه شلمچه به شهادت رسید. پیکر مطهر شهید نزدیک به هجده سال مفقود بود تا در چهاردهم شهریورماه سال 1377 تفحص و در گلزار شهدای شهر اراک در مجاورت برادر شهیدش - علیرضا - به خاک سپرده شد.