السلام علیک یابن رسولالله، ...
با سلام و درود به حضور مهدی موعود(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و نائب برحقش امام خمینی(قدس سره) و با سلام و درود به روان شهیدان صدر اسلام از نینوا تا کربلای ایران و با سلام و درود به اسیران، مفقودین و مجروحین و شهیدان گمنام جنگ تحمیلی. نخست سخنی دارم با پدر بزرگوارم؛ پدر جان، میدانم که برای من چقدر زحمت کشیدی و برای من آرزوی زیادی داشتی. آرزو داشتی که بعد از خدمت، برگردم کار کنم ولی این خواست خدا بود و خدا میدانست که چه کند، مرا از این دنیا به دنیای دیگر ببرد. آرزو داشتی که از زندگی استفاده کنم و خرم باشد ولی افسوس که چنین نشد و تو مادر میدانم که برایم چقدر زحمت کشیدی. شبها بیداری کشیدی و برایم شیر دادی. مادر! میدانم که برایم زحمتهای فراوانی کشیدی، برایم غم خوردی، شب و روز نداشتی، استراحت نداشتی، همیشه برایم غم میخوردی و تا بزرگم کردی ولی مادر! من زحمت تو را نمیدانستم. الآن که در جبهه آمدم میدانم که چقدر زحمت برایم میکشیدی. مادر! من را میبخشی یا نمیبخشی برایت زباندرازی میکردم، جواب حرفت را میدادم .... اگر مرا نبخشی روح من در عذاب است. مادر! دوست دارم با هزاران تیر و ترکش در جبهه کشته شوم ولی به دست نیروهای جهنمیان کشته نشوم، دوست دارم با خمپارههای سرخ جبهه کشته شوم ولی در بستر نمیرم. مادر مرا ببخش.
برادران، رفقا، همیشه قدر همدیگر را بدانید، همیشه با هم رفیقان صمیمی باشید. به خدا قسم من در پست شب به یاد رفیقانم افتادم، به یاد آن روزهایی که پیش هم بودیم، با هم میگفتیم، میخندیدیم. رفیقان! از من وصیت به شما بماند که همیشه با هم متحد باشید، دست در دست هم قرار دهید.
خدایا! بار پروردگارا! معبودا! تو را قسم میدهم به حق محمد(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و آل محمد(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) که اگر قرار است در این دنیا بمانم و بر گناهانم افزوده گردد، مرا لحظهای در این دنیا قرار مده، مولای من!
اگر مصلحت بر این است که مرا از این دنیا ببری، شهادت در راهت نصیبم کن، خدایا! اگر رضای تو بر این است که شهید شوم، مرا همچون حسین(علیه السلام)، با نیت حسین(علیه السلام)، با اخلاص حسین(علیه السلام)، با هدف حسین(علیه السلام) در جوار خودت ببر و مرا با شهدای کربلا محشور گردان، در پایان شما را و دین شما را به خدا میسپارم. همه ما رفتن در پیش داریم، که انشاءالله عاقبت به خیر شویم. خدایا گناهانمان را ببخش.
شهید اسماعیل عنایتی در هفدهمین روز از اسفندماه سال 1348 در یکی از محلههای قدیمی شهرستان ساوه در خانوادهای مذهبی و معتقد به اسلام و اصول اساسی مذهب، دیده به جهان هستی گشود. از همان سالها با مراقب و تربیت خاص خانواده روبرو شد و توانست در مسیری روشن و الهی گام بردارد. پدرش میدانست که شالودهی اصلی کودک در سن پایین شکل میگیرد و به همین خاطر او را در هفت سال اولیهی زندگی با دین و فرهنگ و اجتماع آشنا کرد و سعی داشت تا میتواند با کار کردن و تلاش و زحمت او را آشنا کند.
دوران کودکیاش که به پایان رسید، به مدرسه رفت و توانست تا پایان دورهی ابتدایی درس بخواند. درس را که رها کرد به کار و تلاش روی آورد. توانست در زمینههای مختلفی کار کند و زندگی را به پیش ببرد. در امرار معاش خانواده هم سهم داشت. اسماعیل پسر آرامی بود که اهل تلاش است. مهربانی را زبانی گویا میدید که با آن میتوانست با مردم ارتباط بگیرد و حرفش را بزند. با همین مهربانی توانسته بود در دل مردمی که با او ارتباط دارند، جای بگیرد.
اسماعیل زندگیاش را بر پایهی اسلام چیده بود و سعی میکرد تا کاری که انجام میدهد، بر اساس اسلام باشد. عاشق امام حسین(علیه السلام) بود و همین عشق باعث شد تا راه به جبهه پیدا کند. او به سن سربازی رسیده بود، زمان جنگ بود. به خاطر علاقهی شدید به امام(قدس سره) به سپاه رفت تا به عنوان پاسدار وظیفه قرارگاه رمضان خدمت کند. ده ماه در جبههها بود تا این که سرانجام در هجدهمین روز از تیرماه سال 1367 در منطقه سردشت استان کردستان بر اثر اصابت تیر مستقیم به سرش، به شهادت رسید. پیکر مطهرش را هم پس از تشییع در گلزار شهدای شهرستان ساوه به خاک سپردند.