به نام خدا
با سلام و درود بر امام خمینی(قدس سره) و سلام درود بر رزمندگان اسلام که هر روز حماسه و افتخار میآفرینند. مادر عزیزم اگر من شهید شدم برای من گریه نکنید و برای من سیاه نپوشید چون که من در راه خدا شهید شدم و اگر ناراحت شوید من هم در پیشگاه خداوند ناراحت میشوم و سلام مرا به برادرانم و خواهرانم برسانید. و بدانید شهیدان زنده هستند و در پیش خدا مهمان و روزی هستند. و مادر عزیزم شیرت را حلالم کن و تو زحمت کشیدی و مرا بزرگ کردی. ببخشید که من برای شما زحمت نکشیدم و انشاءالله در آینده برادرانم بتوانند راه من را ادامه دهند. هیچوقت مرا از یاد نبرید.
شهید نقی هنرمند در سال 1342 در یک خانواده مذهبی و کشاورز در روستای کهک علیا از توابع شهرستان ساوه چشم به عرصه گیتی گشود. دوران کودکی را که پشت سر گذاشت برای کسب علم به دبستان روستا رفت و چون دیگران تحصیل را آغاز کرد. دورهی ابتدایی را که پشت سر گذاشت مجبور بود درس را رها کند. در آن زمان مدرسهای بالاتر در روستا نبود ولی چون نقی دوست داشت تا به درسش ادامه دهد راهی شهر قم شد و در منزل خواهرش سکونت پیدا کرد و توانست در آن شهرستان دیپلمش را بگیرد. در این ایام هم درس میخواند و هم به کارهای کشاورزی پدرش بر میگشت و تا جایی که توان داشت به او در این امور کمک میکرد.
نقی نماز و روزهاش را از همان دوران کودکی آغاز کرد و سعی داشت تا میتواند در این راه کوشا باشد و ترک نکند. کتابهای مذهبی را غالباً میخواند و از آنها غافل نبود. و علاقه شدید هم به کتابها و هم شخصیت حضرت امام خمینی(قدس سره) داشت و همیشه این سخن را بر زبان جاری میکرد که این اسلام است که انسانساز است.
نقی در زمان جنگ تحمیلی همراه دو تن از دوستانش به ژاندارمری نوبران رفتند و از این ناحیه خود را برای حضور در جبهه معرفی کردند. جهت گذراندن دورهی آموزشی به کرمان رفت و این دوره را آنجا سپری کرد. هجدهم فروردینماه سال 1363 که دوره آموزشیاش به پایان رسید عازم جبهههای جنوب شد و در لشکر 77 پیروز مشهد مشغول نبرد با دشمنان بعثی شد. در این مدت یک بار مجروح شد ولی برای این که دلرنجور پدر و مادرش را نیازارد، از آن به کسی حرف نزد و پس از بهبودی دوباره به صف رزمندگان پیوست. نقی برای بار دوم در منطقه هویزه در تاریخ هجدهم فروردینماه سال 1364 بر اثر اصابت ترکش توپ صدامیان از ناحیه سر و سینه و بازوی راست مجروح شد که پس از سه هفته بستری شدنش در بیمارستان با اصرار خودش خبر این مجروحیت را هم از خانوادهاش مخفی کرد. میگفت: بعد از این که بهبود یافتم به دیدنشان میروم ولی این آرزوی دیدن پدر و مادر برایش برآورده نشد و سرانجام پس از سه هفته بستری شدن در بیمارستان چشم بر جهان فانی فرو بست و به شهادت رسید. پیکر سرباز شهید در زادگاهش به خاک سپرده شد.