در اول شهریور ۱۳۵۰ بود که در خانوادهای مذهبی در روستای وفس به دنیا آمد و خانه را پر از سرور و شادی کرد. صفیالله از همان آغاز کودکی به کار کردن علاقه خاصی داشت و به همراه پدر خود مشغول کار میشد و در کارهای مختلف به خانواده خود کمک میکرد.
چهار سال بیشتر نداشت که در ماه محرم شدیداً بیمار شد و باعث شد که در شب عاشورا پدر و مادرش نتوانند به مسجد برای عزاداری بروند. آنها دست دعا را بلند کردند و برای بهبودی فرزندشان از خدا شفاعت و سلامتی خواستند. در آن شب پدر و مادر پروانهوار دور شمع فرزندشان میگشتند و یک دل و یک صدا خدا را صدا میکردند تا اینکه از خستگی خوابشان برد. نیمههای شب بود که صفیالله از خواب بیدار شد و آب خواست. برایش لیوانی آب آوردند و عطش او را از بین بردند. صفیالله آب را که خورد به پدرش گفت: بهتر است اسم مرا حسین بگذارید تا بهبودی خود را به دست آورم. پدرش گفت: پسرم! صفیالله که اسم خوبی است. صفیالله با لبخند گفت: اما پدر عزیزم! حسین بهتر است و اینگونه شد که وجود او به نام حسین(A) متبرک شد و سلامت خود را در آن روز عزیز باز یافت.
خانواده حسین بعد از مدتی، شهر مقدس قم را برای زندگی انتخاب کردند و برای همیشه از روستا رخت بستند. در سال ۱۳۶۹ خواست به خدمت سربازی اعزام شود اما از آنجا که شناسنامهاش را باید عوض میکرد، ابتدا به سراغ این کار رفت و در اداره ثبتاحوال به او برگه موقت دادند تا یک سال بعد که شناسنامه جدید را بگیرد. با این حال حسین با شناسنامه و برگه موقت به اراک رفت تا برای اعزام ثبتنام کند. اما آنجا موفق نشد و گفتند که برای اعزام باید شناسنامه جدید باشد. اصرار حسین برای اعزام بیهوده بود. با ناراحتی از آنجا بیرون آمد که آقایی علت ناراحتیاش را پرسید. حسین ماجرا را گفت. توضیح داد که برای اعزام من موافقت نمیکنند. آن مرد برگهها را از دست او گرفت و از میان صفهای طولانی گذشت و به محل ثبتنام رسید. متصدیان ثبتنام با دیدن آن مرد، بیدرنگ نام حسین را در لیست اعزام نوشتند. حسین از آن مرد تشکر کرد و خواست از او نشانی را بپرسد اما آن مرد خداحافظیاش را در این جمله خلاصه کرد. به آدرس من نیازی نیست، برو سلام مرا به بیبی حضرت معصومه(h) برسان.
و بالاخره حسین با علاقه به منطقه جنوب اعزام شد و در بیست و چهارم تیرماه سال ۱۳۶۹ در حین پاکسازی میدان مین به شهادت رسید. اکنون گوشهای از خاک امامزاده ابراهیم قم آرامگاه این شهید بزرگوار است[1].
1. وفس در گذر زمان، ص 170.