شهید ابوالفضل کاوسی در پنجم شهریورماه سال 1350 در روستای حصار و در خانوادهای زحمتکش و کشاورز متولد و در ۶ سالگی راهی مدرسه شد. تحصیلات ابتدایی را در مدرسه حکمت شهدای حصار همراه با کار و مشقت به پایان برد و متأسفانه به علت نبودن امکانات کافی، از ادامه تحصیل محروم گردید و به فعالیت در کار کشاورزی و دامداری پرداخت. وی از دوران نوجوانی اعتقاد خاصی به مسائل دینی و اسلامی داشت. خصوصاً در ماه محرمالحرام و صفر فعالیتهای مذهبی او بیش از زمانهای دیگر بود.
صداقت و شرافت وی از دوران نوجوانی و جوانی زبانزد خاص و عام بود. همواره در امور خیر مانند ساختن مساجد، پلها، مدارس، حمام، نقش خاصی داشت و کار کردن در امور خیریه را به کارهای شخصی خود مقدم میشمرد. به هنگام رسیدن به سن قانونی، برای انجام خدمت وظیفه مراجعه و سال ۱۳۶۹ جهت طی دوره آموزشی به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی یاسوج اعزام شد و بعد از طی این مرحله به دلیل به وجود آمدن جنگ بین آمریکا و عراق (جنگ خلیجفارس) به همراه تیپ ۴۷ فتح به خوزستان اعزام و بعد از چند ماه خدمت، داوطلب شرکت در گروه پاکسازی منطقه از مواد و گلولههای انفجاری باقیمانده از دوران دفاع مقدس شد.
شهید کاوسی گرچه از مسائل دنیایی و مادی طی عمر کوتاه خود محروم بود لیکن روح بزرگ و مجاهدگونه او، جوانی با صداقت و قلبی رئوف از او ساخته بود. خدمت سربازی را نه برای گذراندن اوقات یا رفع تکلیف دنیایی، بلکه وسیلهای برای رسیدن به هدف میدانست. شهید عزیز میدانست که شرکت در گروههای پاکسازی امری اجباری نیست لیکن روح او بزرگتر از آن بود که بتواند در قفس کوچک دنیا بماند. او عاشق پرواز به سوی لقاءالله و مطمئن از اینکه خدمت در گروه پاکسازی مساوی با دست شستن کامل از دنیا است، دیگر جنگی همانند گذشته نبود، بلکه دوران آمادگی بود و فعالیت در گروه پاکسازی امتحانی بود دوباره که افراد خاصی از این امتحان سربلند بیرون میآمدند. با گذشت چند روز فعالیت طاقتفرسا و پاکسازی مناطق آلوده به مهمات جنگی به جا مانده از دوران دفاع مقدس در روز سیزدهم بهمنماه سال ۱۳۶۹ به هنگام ظهر ناگهان صدای مهیبی از نزدیک شهید والامقام ابوالفضل کاوسی شنیده شد و همه جا را دود و آتش فرا گرفت و پس از لحظاتی بچههای گروه به طرف محل انفجار دویدند. چند تن از همرزمان شهید، دیگر رزمندگان را صدا میزدند: کاوسی! کاوسی شهید شده. آری قلب رئوف او بر اثر اصابت ترکش مین برای همیشه از حرکت ایستاد و به سوی آسمان پر کشید.[1]
1. مسافران افلاک، ص ۶۴.